گیگیلی فرفره

نمیدونم شما هم اینجوری هستید یا نه ؛ ولی من گاهی از انجام ِ بعضی کارهای خیلی خیلی ساده ناتوان میشم . مهم نیست اون کار چیه . گاهی جواب دادن به یه پیام ، یا زنگ زدن به کسی که باید زنگ بزنم بهش ، یا گرفتن معاینه فنی ماشین ، رفتن دندون پزشکی یا خیلی کارهای ساده ی دیگه ای که شاید خنده دار تر از اینها هم باشه .

همین کارهای خیلی ساده ، برام حکم ِ وزنه ای رو داره که حتی توان ِ نزدیک شدن بهش رو هم ندارم . انگار یه وزنه بردار ِ وزن ِ 81 کیلو گرم ، بخواد یه وزنه ی 300 کیلویی رو بلند کنه . 

نمیدونم چرا تو بعضی دوره ها ، بعضی کارها ( و فقط بعضی کارها ) برام اینجوری سخت میشن . میدونم که نشونه ی افسردگی یا بخاطر ِ افسردگی نیست . چون همون هفته هایی که باید مثلا برم معاینه فنی بگیرم ، کارهای به مراتب پردردسر تر رو به صورت روزانه انجام میدم و هیچ مشکلی هم ندارم .
درباره ی کارهایی که از انجامش عاجز هستم باید بگم خودمم میدونم که کار ِ سختی نیستن و بالاخره که باید انجامش بدم ، اما یه نیروی شدید ِ جادویی منو به انجام ندادن میچسبونه . واقعا فلجم میکنه . و تازه وقتی اون کاری که به تعویق افتاده رو بالاخره بعد از مدتها انجام میدم ، به جای اینکه احساس راحتی و سبکی کنم ، همه ی اون حس های منفی ، دوباره برمیگرده و میخوره تو صورتم !

این حس و حال ، خیلی متفاوت از حسیه که یه کاری رو ” باید ” انجام بدی ، ” میتونی ” انجام بدی و خودت ” نمیخوای ” انجام بدی . این حس رو خیلی دوست دارم . یه جور لجبازی ِ خودخواسته ست که هر زمان که بخوای میتونی رَوَندش رو عوض کنی ؛ درست برعکس ِ حالت ِ اول که فقط گند و بیخوده !

اینجور وقتها ، گیگیلی رو با تمام ِ وجودم میفهمم . اون قسمت از کلاه قرمزی که گیگیلی روز ِ آخر ِ برنامه رسید و داشت سال ِ نو رو تبریک میگفت یا اون قسمتی که کلاه قرمزی داشت توضیح میداد که تو شهر ِ گیگیلی ، بهش میگن گیگیلی فرفره و مامانش برای بیش فعالی برده بودش دکتر . . .

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *