بایگانی ماهیانه: اکتبر 2010

پاییز

  بی رمقی خورشید پاییزی غم غروب دیار غریب را نمی کاهد و بیشه ای دل خسته تر از من اندوهی مبهم را برای حلزون های نشسته بر نیزارش تکرار می کند . من تنهایی ام را با لیوان چایی در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نوازنده ی خیابانی

  گیشا . پله برقی ِ پل عابر بالا برد منو تا لااقل به اندازه چند تا پله مجبور نباشم خودمو بکشم . بالای پل مردی در حال ساز زدن . از پایین پله ها صدای سازش میومد . چند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید: