. . . نوشت ِ ابتدایی : شرایط ِ زمانی و مکانی ، یکی از پایه های اصلی ِ تحلیل ِ هر پدیده ای محسوب میشه . لااقل برای من اینجوریه . اما این واقعیت ، باعث نمیشه که نقد ِ از خود نکرد .
روزهای آخر ِ اردیبهشت بود . دو سال قبل . مثل ِ همیشه ی این سالها _ شاید قدری همیشه تر از همیشه _ شرایط جوری ” مهندسی ” شده بود که کبودی ِ سالهای قبل ، داشت نقش ِ پرچم میگرفت . پرچمی که هیچ کس استوار و قاطع در دست نداشت . و بنفش ِ کبود ِ ” ناچاری “، پُررنگ ترین استدلال بود .
در تمام ِ این سالها ، رای نداده بود . نه رای ندادنی از جنس ِ سگ ِ زرد و برادر شغال ، نه از نوع ِ سر و ته ِ یک کرباس خوندن ِ کلیتی که میدونست طیف های گسترده ای داره ، نه به خاطر ِ انفعال ، نه به خاطر ِ باکره نگه داشتن ِ شناسنامه و دلایل ِ نخ نمایی از این دست .
در تمام ِ این سالها رای نداده بود چون هزینه ی گزافی پرداخته بود . اونقدر گزاف که هنوز هم داره میپردازه . که تا همیشه خواهد پرداخت .
من برای روی کار اومدن ِ روحانی در دور ِ اول رای ندادم . احساس میکردم نیازی هم به رای دادن ِ من نیست . قبلترش ، تو سال ِ 88 به کروبی رای دادم . تحلیل و استدلال خودم رو هم داشتم و دارم . و هنوز هم بابتش شرمسار نیستم . حتی بعد از فروکش کردن ِ التهابات ِ پس از انتخابات هم دنبال ِ رأیم بودم . تقریبا تا سال ِ بعدش . یا شاید سال ِ بعدترش . اصلا برای ما سالها و عبورشون چه فرقی میکنه ؟
بگذریم . . . اون سال اما ، فکر میکردم باید رأی بدم . و بدتر از اون فکر میکردم باید رأی ” بدیم ” . خیلی باهاش صحبت کردم . شبهای زیاد . و اون گوش میکرد . و گاهی با جمله های کوتاه ِ سوالی که از اخباری ترین جملات خبری تر بودن ، چیزی میپرسید . و بعد همه چیز به یک سوال ِ جوابی و جواب ِ سوالی رسید . شب ِ آخری که فرداش انتخابات بود ، گفت : سه نقطه جان ! ( اسمی که وقتایی که میخواد باهام مهربون بشه یا کاری باهام داره رو بکار برد ) مسئله اصلا رای دادن نیست برای من . رأی رو میدم . چیزایی هم که تو فکر میکنی برام مهمه ، واقعا برام مهم نیست . برام مهم نیست که شناسنامه م مهر بخوره یا نه . یا اینکه از بودنم استفاده ی ابزاری بشه یا نه . مسئله برای من ” بعد ” از رای دادنه . گفتم منظورت اینه که کاری که سال ِ 88 کردن رو دوباره بکنن ؟ گفت نه ! اون بخشیشه . مسئله ی اصلی تر ، مسئولیتیه که من در قبال ِ رای که میدم پیدا میکنم . مسئله مسئولیت ِ بعدشه که باید پیگیرش باشم ، پیگیرش باشیم . و من فکر میکنم امکان ِ این پیگیری وجود نداره ! هیچ راه و سازوکاری نیست برای بعدش . درست شب ِ انتخابات ، همه ی درها بسته میشه . و هیچکس پاسخگو نیست ولی من همچنان پیش ِ خودم نسبت به رأیی که دادم ، نسبت به همون یه دونه رای احساس مسئولیت میکنم !
بیش از حد ِ یه آدم ، مسئولیت هاش رو در این سالها ادا کرده بود . برای سالهای سال بعدتر هم نقش و مسئولیتش رو ایفا کرده بود . مثل ِ خیلی از هم نسل هاش . ولی هنوز به فکر ِ همین یک جمله بود : مسئولیت ِ بعدش !
هیچی نگفتم . گفتم تصمیم با خودته . ما صرفا گپ زدیم با هم و هر جور که راحتی همون کارو بکن .
فرداش با اکراه ، با اکراه ِ زیاد ، با اکراهی شبیه تُف ، رای داد . بعدش خوشحال نبود . ناراحت هم نبود . بدون ِ طعم بود . فقط گفت راهی نیست که مسئول ها رو مسئول نگه داشت . الان دیگه نمیشه ! از فردا دوباره همه چیز برمیگرده به شکل ِ سابقش . به شکل ِ بسته ی سابقش .
و حالا بعد از بیشتر از دوسال ، من به سهم ِ خودم شرمسارم . شرمسار ِ خودم و رایی که دادم . ( اگر تا اینجا رو خوندید ، اینجا یکبار دیگه باید سه نقطه نوشت ِ ابتدایی رو بخونید )
من شرمسارم و فکر میکنم به بازی ِ بعدی که برای ما تدارک دیده شده . . .
. . . نوشت : به بعضی ها نمیشه فحش داد . نباید فحش داد . نباید حتی حرمت ِ رکیک ترین واژه ها رو برای اونها خدشه دار کرد . بعضی ها خودشون ، خود ِ خودشون تجسم ِ عینی ِ رکیک ترین دشنام ها هستن . خودشون فحش هستن . خودشون و خنده های سه نقطه شون .
منبع عکس : ایسنا