بغض خند میزنم وقتی یه سری چیزا رو میشنوم و بهشون فکر میکنم . قناری چه چه میکنه ؛ نوازنده تمام ِ درونش رو مضراب و نوا میکنه ؛ شاعر تمام ِ تکه های وجودش رو شعر میکنه ؛ عکاس یه جور ، مجسمه ساز یه جور ، خلاصه هر کی یه جور .
ولی چقدر به این فکر کردیم که اون قناری ِ بدبخت ، داره بی امان جفتش رو ، جفتی که ندیده رو صدا میکنه ؛ اون نوازنده تمام ِ حرف های بی واژه ای رو که داره منفجرش میکنه ، میریزه تو ” بیداد ” و میکوبه رو سازش ؛ اون شاعر تمام ِ ” نمیدانم چرا چیستی ” های هستیش رو تف میکنه تو کاغذ ؛ اون عکاس از تو ویزور دوربینش کادر رو میبینه ، نور و فاصله رو تنظیم میکنه ، دستش رو میذاره رو شاتر ، چشمش رو میبنده و . . . چیک چیک ! اره . تو اخرین لحظه چشمش رو میبنده چون تاب ِ دیدن ِ سوژه رو نداره . اخه سوژه ها که همیشه گل و بلبل نیستن !
نمیدونم چقدر به اینا فکر کردیم . خیلی هم مهم نیست . ادم از این بیشتر از همه میسوزه که یه بنده خدای از خدا بی خبر ، بعد از مواجه شدن با این اهنگ ها و شعر ها و عکس ها و مجسمه ها و . . . ، عینک ِ روشنفکری و هنرشناسیش رو در بیاره ، دسته عینکش رو لای دندون هاش بذاره ، چشم هاش رو تنگ کنه و انگار که همه چی رو فهمیده با صدایی بین ِ شغال و روباه و هنرشناس ِ روشنفکر بگه :
wow! my god
و چون دایره ی لغات ِ انگلیش لنگویگش تموم میشه ، ادامه بده : واقعا تحسین برانگیزه ! عجب ساختارشکنی ِ جسورانه ای در گوشه ی غمبادتَرَِک ِ شیش گاه انجام دادید . یا بگه : به به ! این شعر انگار در کوچه های فوتوریستی تیله بازی میکنه ! واقعا بی نظیره ! عجب حجم و فضا و مکان و عملکرد و اقلیمی داره !
و . . . و . . . و . . .
خلاصه خیلی سخته که بفهمیم ” ادمی در عالم ِ خاکی نمیاید به دست . . . ” یا ” دیدی ای دل که غم ِ عشق دگربار چه کرد . . . ” یا ” انکه میگوید دوستت میدارم خنیاگر غمگینی ست که اوازش را از دست داده است ، ای کاش عشق را . . . ” یا هزاران هزار مورد ِ دیگه ، حاصل ِ جون به لب رسیدگی ِ خالقش بوده یا برای لذت بردن ِ ما و چه چه و به به کردن .
اگر بگین یا بگم یا بگن که خب ممکنه اونا اون قدر ادم های بزرگی بودن که درد ِ وجودشون رو اون قدر عالی بیان کردن که ما هم بعد از سالها میتونیم ازش لذت ببریم و باهاش بخندیم یا بگریم ؛ یا حرف هایی از این دست ، من هم میپرسم مثل ِ این نمیمونه که تو یه روز خیلی سرد زمستون ، وسط ِ بیابون که هیچ چیزی برای سوزوندن نیست ، یه بدبختی رو اتیش بزیم که بسوزه و ما از گرماش استفاده کنیم ؟
پ ن : برای حرف ها و فکر های خزعبل انتهایی وجود ندارد ! ( از فرمایشات ِ من)