بایگانی نویسنده: admin

کُرسی نوشت

صبح ساعت شش و نیم با بدبختی از خواب بیدار شدم . ساعت 9 سوسنگرد جلسه داشتم و راننده هم قرار بود ساعت هشت بیاد دنبالم . صبحونه خوردم و یه کم کارهام رو مرتب کردم . ساعت 12 دوباره برگشتم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عین ِ واقعیت !

ساعت ِ 3:47 بامداد قار قار قار کلاغی کابوس دیده است . . .  

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سیلی با طعم ِ چیلی

خیلی سال ِ پیش یکی بود که میخوند : بوی گندم مال ِ من ، هرچی که دارم مال ِ تو / / / یه وجب خاک مال ِ من ، هرچی میکارم مال ِ تو حالا چند وقت پیش یکی پیدا شد که اینجوری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دلـــ درد ـــهای پریودیک | 3 دیدگاه

ترانه ی ناگهان

بابا عاشق ِ ویگن بود . یعنی هنوز هم هست . ویگن و مرضیه برای مدتها مورد علاقه ترین خواننده هاش بودن . اون موقع ها که نوار کاست بود ، تو ماشین گوش میکردیم . مُدام گوش میکردیم . بابا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با پا های خسته

خسته ام مثل ِ اسب ِ تاخت رفته ای که طاقت ِ سوار اش  طاق شده . . .

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فراموشی

فراموشی سعادتی ست که نصیب هر کس نمی شود و چراغی آویخته به درختی سیمانی خاطره ی گنگ خیابان ِ بی خاطره را روشن میکند . . .   پ ن : اینجا فوتوبلاگ نیست . من هم عکاس نیستم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | ۱ دیدگاه

توهم ِ خط خطی

ناز ِ این بلای اون حسرت ِ دل عذاب ِ  عالم هرچی باید همه تک تک بکشن ما کشیدیم آخرین سیگارمان را در آغاز ِ شب ِ طولانی ِ بی خواب ِ شهر ِ غریب ؛ و به ناچار خطوط ِ اندیشه ی مرد ِ خیالی ِ اندیشناک ِ پشت ِ کوزه را خط … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | 2 دیدگاه

مُکاشفات ِ یک اُلاغ – 2

ـ . . . فکرش رو بکن ! حتی یکبار بهم گفت که دستای قشنگی دارم ! ــ واقعا ؟ آره . . . مسلما این احمقانه ترین حرف ِ عاشقانه ایه که یه خر میتونه به یه خر ِ دیگه بزنه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده, مُکاشفات ِ یک اُلاغ | 2 دیدگاه

مُکاشفات ِ یک اُلاغ ـ 1

یه جای مضخرف ، یه سری چرت و پرت مینوشتم . تصمیم گرفتم همه رو از اونجا جمع کنم و بیارم اینجا . نه به این خاطر که چیزهای مهمی بودن ؛ به این خاطر که از اونجا خیلی بدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مُکاشفات ِ یک اُلاغ | ۱ دیدگاه

به احترام ِ سکوت ِ غروب ِ فردا

برگشتم هتل . بعد از سپری کردن ِ روزی که به نظر میرسید هیچ وقت نمیخواد تموم بشه ؛ بعد از دو ساعت و خورده ای پیاده روی تو هوایی به شدت دلنشین ، برگشتم هتل . به هیچ چیز ِ امروز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | 4 دیدگاه