عنوانی ندارد !

1.

باید میفهمیدیم . همون موقع که بارون ، سیل شد ؛ همون موقع که 24 فروردین ِ سال ِ قبل ، شکوفه ها رو درخت یخ زدن و برگ های تازه سبز شده زیر ِ بیست و چند سانت برف ، سیاه شدن ؛ همون موقع که پروانه ها بی صدا حمله کردن به شهر ِ نکبت زده . . . همون موقع باید فاجعه رو میفهمیدیم . همون موقع باید پیش درآمد ِ فاجعه رو میشنیدیم . افسوس که کَر ایم و افسوس که خوش باور . شُکر که ناشنوا ایم و شُکر که خوش باور . . .

2.

عادت ِ تمرین نشده ای داشتم که اسمش رو برای خودم گذاشته بودم ” هورمون ِ اسفند ” . البته گاهی از اواخر بهمن شروع میشد . یادم نمیاد از چند سال ِ قبل . اما حداقل از ده پونزده سال ِ قبل همیشه باهام بود . حالم دگرگون بود . مثل ِ یه شرکت که چند تا حسابدار اومدن توش برای حسابرسی . خوب نبودم . هورمون اسفند ، میپیچید توی مغزم . سال ام رو مرور میکردم . سَبُک سنگین میکردم که بفهمم چند چند بودم .

امسال اما اونقدر فاجعه بار و یک نفس همه چیز بد بود ، اونقدر همه چیز سنگین بود که هورمون ِ اسفند ترشح نشد . هیچ . چی رو میخواستم سبک سنگین کنم ؟ تلخی رو با تلخی بسنجم ؟ درد رو با درد ؟ 

نه . امسال همه ش اسفند بود ، بی مجال ِ مجادله با خویش . حتی اگر اتفاقاتی که امسال با خودش داشت ، به خودی ِ خود نقطه عطف زندگیم بوده باشن ، حتی اگر بعضی از ناممکن ترین تصمیمات و تغییرات محقق شده باشن ، باز هم امسال نیازی به هیچ حساب و کتابی نداشت . هیچ بود . هیچ بود و هیچ را با هیچ نمیتوان سنجید .

3.

با همه ی اینها ، هنوز بیدارم . پنج و بیست دقیقه ی صبحه . کمتر از دو ساعت دیگه سال تحویل میشه . خبری از هورمون ِ اسفند نیست ؛ اما بیدارم . با یک دست مینویسم . سخت . سخت مینویسم . مثل ِ همه ی این ماهها . و شاید سالها . 

نمیفهمم پیام هایی که میگیرم رو : امیدوارم سالی سرشار از فلان و بیسار و بهمان در انتظارت باشه . نه ! سال ِ بدتری انتظارمون رو میکشه . سالی نکبت بارتر . با هر میزان از امید و خوش بینی ، عین ِ حماقته اگر فکر کنیم سال ِ بهتری در پیشه . خیال ِ خامی ست . نه ! خیال ِ کالی ست ! نه به خاطر کرونا . نه به خاطر ِ قرنطینه . نه به خاطر ِ هفت سینی که نیست و حس ِ عیدی که نیست . حتی نه به خاطر ِ همه ی هست هایی که بودند و نیستند . همه کس هایی که بودند و نیستند . 

بی شک سال ِ بدتری انتظارمون رو میکشه چون ما هر سال در حال بدتر شدن و بدتر کردنیم . هر سال بی رحم تر . بی قلب تر . بی حرف تر . محو تر . و سال ِ بدی که از دقایقی دیگه شروع میشه ، تاوانیه که باید بدیم . تاوانیه که میدیم . خالص ! خلاص !

4.

با همه ی این نکبت های خارج از شماره ، هنوز فکر نمیکنم که در سیاه ترین دوران ِ تاریخ باشیم . فکر نمیکنم در دردناک ترین دوران ِ تاریخ باشیم . به کُلِ تاریخ کاری ندارم . حتی در سیاه ترین دوران ِ صدسال ِ اخیر هم نیستیم به گمانم . درد میکشیم ؟ بی شک ! اما درد نسبت ِ نزدیکی با نزدیکی دارد ! و تنها به این دلیل در کتاب میخوانیم فلان پادشاه ِ فلان سلسله از کله ی مردمان برج ساخت ؛ یا در فلان جنگ فلان میلیون نفر کشته شدند ، و قهوه مان را مینوشیم و از کنارش رد میشویم ؛ و هراسان آمار ِ امروز ِ درگذشتگان ِ کرونا را میخوانیم و درد میکشیم . درد ، نسبت ِ نزدیکی با نزدیکی دارد . ما در سیاه ترین دوران ِ تاریخ نیستیم ، اما با شتاب ، تونالیته ی خاکستری را به سوی سیاهی گام میزنیم .

ناامیدانه امیدوارم سال ِ بعد بدتر از امسال نباشه . لعنت به کلیشه !

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *