امروز برف اومد . امروز ِ 24 فروردین ، تهران بارون بود و وقتی وارد ِ اتوبان ِ کرج شدیم ، احساس کردم که برف و بارون قاطیه با هم و وقتی به پل چالوس رسیدیم ، همه جا کامل سفید بود و هشتگرد ، بیست – سی سانت برف نشسته بود .
مثل ِ دوشنبه های دیگه ، با آشنای غریب راهی هشتگرد بودیم برای سرکشی به پروژه ، که این واقعیت ِ هراس انگیز رخ داد . واقعا ترسناک بود . حتی برای منی که عاشق ِ سرما هستم ، این حجم از برف ، اونم آخر ِ فروردین ، اونم آخر فروردینی که چند روزش اونقدر هوا گرم شد که بعضیا کولر هاشون رو آماده کردن ، خیلی خیلی وحشتناک بود . اونقدر وحشتناک که خیلی از درخت ها از هراسش شکسته بودن ؛ که همه ی گندم های تازه رُسته تن و نگاهشون منجمد شده بود ؛ که همه ی شکوفه ها ، با یه لبخند ِ اندوهگین ِ ابدی مُرده بودن .
ما همه چیز رو به گند کشیدیم . نظم ِ همه چیز رو بهم زدیم . تک تک ِ ما . نه فقط با تولید زباله و گرم کردن ِ زمین و مصرف ِ بیش از حد ِ منابع ِ آبی و معدنی و فسیلی و . . .بلکه به خیلی چیزهای دیگه که فکرشم نمیکنیم ، نظم ِ همه چیز رو بهم زدیم .
من فکر میکنم نظم ِ جهان ، نظم ِ طبیعت ، اونقدر حساسه که حتی خودخواهی های ما ، دروغ های ما ، کُشتار های ما و تمام ِ گه کاری هایی که میکنیم ، روی فرکانس ِ طبیعی ِ طبیعت اثر میذاره .
آره ! ما نظم ِ همه چیز رو بهم ریختیم . زمستون های گرم و بهار های سرد . چاه های خُشک و خشکی های باتلاق شده . تالاب های در حال ِ ترک خوردن و زمین های کشاورزی ای که زیر ِ آب میرن . شهر های آبادی که با بمب های چند تُنی ویران میشن . آدم هایی که ویران میشن . سرزمین ِ اعتمادی که هر روز به تجاوز ِ دروغ ها و تزویر ها ، کوچیک و کوچیکتر میشه . ما نظم ِ همه چیز رو بهم ریختیم . . .
من فکر نمیکنم که ما ، ما انسان ها ، یا اصلا نوع ِ بشر ، به هیچ ور ِ طبیعت باشیم . من فکر میکنم که ماها زیادی خودمون رو و همه چیز رو جدی گرفتیم . ما حتی اونقدری نیستیم که قادر باشیم عظمتی مثل ِ طبیعت رو به معنای واقعی ِ کلمه ” نابود ” ( نا + بود ) کنیم . ما فقط میتونیم بهش گند بزنیم . در واقع میتونیم به خودمون گند بزنیم . اما چون طبیعت خیلی خیلی خیلی صبوره ، چون ما به هیچ کجاش نیستیم ، هیچ کاری نمیکنه ، هیچ کاری نمیکنه ، هیچ کاری نمیکنه . فقط وای از روزی که یه خمیازه ی کوچیک بکشه . وای از روزی که بخواد یه کش و قوس ِ کوچیک که نه ، حتی بخواد قلنج ِ انگشت ِ کوچیک ِ دستش رو بشکنه . بعدش دیگه بودی از ما نخواهد موند که ببینیم بعدش چی میشه .
ما زیادی خودمون رو جدی گرفتیم . فکر کردیم خبریه وقتی میتونیم از چند هزار کیلومتر اون ور تر ، مصالح ببریم تو دل ِ فلان کوه و فلان طبقه ساختمون ِ مقاوم در برابر ِ زلزله بسازیم . فکر کردیم خبریه وقتی میتونیم بریم تو بستر ِ رودخونه فلان هتل رو بسازیم که دیدش به فلان نقطه باشه . ما اونقدر احمق هستیم که فراموش میکنیم . ما لایه لایه های تپه های باستانی رو فراموش میکنیم . تمدن های عظیمی که یکباره نابود شدن و گویی اصلا وجود نداشتن رو فراموش میکنیم .
و اونقدر احمق هستیم که حتی وقتی آخر ِ حاملگی ِ چاقاله بادوم ، سی سانت برف میاد ، باز هم خودمون رو جم و جور نمیکنیم . حتی تو چنین شرایطی دست از خودخواهی مون بر نمیداریم . بازم حالیمون نمیشه که ما علیرغم ِ تمام ِ بزرگی مون ، هیچی نیستیم . هیچی نیستیم در مقابل ِ طبیعت . در مقابل ِ طبیعتی که همه چیز به ما میده . نه به اون خاطر که ما چیز ِ مهمی باشیم ، به خاطر ِ اینکه ذات ِ خودش اینجوریه !
اشکالی نداره . خیلی راحت این روند رو میشه ادامه داد . شاید بهتره بگم این روند رو دیگه نمیشه متوقف کرد . من امیدی به بهتر شدن ِ هیچ چیز ندارم . بخصوص به بهتر شدن ِ انسان . این روزها ، فکر میکنم انسان تبدیل شده به غده ی سرطانی ای که اونقدر باید بزرگ بشه ، بزرگ بشه ، بزرگ بشه که خودش خودشو نابود کنه . که خودش نابود بشه . که خودش نابود میشه ! و خب طبیعتا خودم رو هم اونقدر مهم نمیدونم که چندان ناراحت بشم . حس ِ مسافری رو دارم که تو یه هواپیمای بزرگ با چند صد مسافر نشسته و هواپیما داره سقوط میکنه و خیلی ها متوجه سقوطش هم نیستن . خب تو چنین شرایطی ، من ترجیح میدم آخرین آهنگی که دوست دارم رو با صدای بلند تر گوش کنم . . .
دوشنبه ، 24 فروردین 97
http://s8.picofile.com/file/8326263434/D99D1E3D_3041_405D_8C43_7D50EF038C55.jpeg
بعد از حدود يه سال رفته بودم اينجا تا آروم بشم تا واسه چند ساعتي هم كه شده دور بشم از يه سري فكراي مزخرف اما ديدم نيست ! از همشون فقط ريشه هاشون مونده بود ، عين ميدون جنگ بود انگار تو يه شهر بي سكنه همشون رو قتل عام كرده بودن ، شوكه شده بودم ولي آروم بودم بازم ، انگار خودم رو ديده بودم …. اون جنگل با اون همه درخت هاي پير و بلند ديگه نيست …
http://s8.picofile.com/file/8326263950/7886AD63_29C2_4654_9E37_4E4C632355DE.jpeg
امــّیــد ِ عزیز
همون طور که گفتم ، به نظرم ماها زیادی خودمون رو جدی گرفتیم . همه چی درست میشه . و ما اون روز نیستیم تا ببینیم چطور دوباره جنگل ها سبز میشن و درخت ها از لای ویرانه ی خونه هایی که ما ساختیم ( به خیال ِ خودمون ) و با یه سیل ِ معمولی از بین رفتن ، در میان .
ما ویرگول ِ عظمت ِ طبیعت هم نیستیم . . .
عکس هات وحشتناک بودن . وحشتناک و عالی . . .