ناخواسته و خواسته نبودم . داستانش احمقانه و مفصله و بیهوده س . اما فهمیدم وقتی میخوای باشی و نمیشه باشی ، خیلی سخت تر از وقتهاییه که میشه باشی و نیستی ! یه پُست باید بذارم درباره ی چرایی ِ نوشتن ِ کسایی که مینویسن . فکر میکنم کمبودناکی های مشترکی وجود داشته بین همه ی کسایی که مینویسن . بخصوص تو اون دوره و زمونه .
چاره ای جز نوشتن نیست . حتی اگر بی محتوا ترین نوشته ها باشه . پس مینویسیم . . .
پ ن : بعد از هفت – هشت سال نوشتن ، رمز ِ اینجا رو فراموش کرده بودم ! باور نکردنی بود ! حتی ایمیل های بازیابی ِ رمز رو هم میگفت نا معتبره .هیچ کاری نمیتونستم بکنم . هنوزم مطمئن نیستم که واقعا یادم رفته بود یا بلای دیگه ای سرش اومده بود . خیلی سخت و بد بود . از همه ی دوستانی که کمک کردن تا دوباره رمز رو پیدا کنم بینهایت ممنونم .
چه خوب که دوباره برگشتی 🙂
من کلا در رفت و آمد هستم ! ؛-)