این دردناکه . خیلی دردناکه که هیچ وقت نتونستیم چیزی رو که واقعا دوست داشتیم ” انتخاب ” کنیم . حالا که فکر میکنم ، میبینم که این قضیه ، نه فقط در زندگی ِ جمعی ما ؛ که در زندگی های شخصی مون هم وجود داشته . به خاطر شرایط ِ سیستم ِ آموزشی و هزار تا چیز ِ دیگه نتونستیم رشته ای رو که واقعا دوست داشتیم انتخاب کنیم ، به خاطر ِ شرایط ِ کاری و هزار تا چیز ِ دیگه نتونستیم کاری رو که واقعا دوست داریم انتخاب کنیم ، به خاطر ِ شرایط ِ فرهنگی و هزار تا چیز ِ دیگه نتونستیم آدمی رو که واقعا دوست داریم انتخاب کنیم ، به خاطر ِ شرایط ِ خانوادگی و هزار تا چیز ِ دیگه ، نتونستیم سبک ِ زندگی ای که واقعا دوست داریم رو انتخاب کنیم ؛ و این لیست میتونه به اندازه ی تک تک ِ انتخاب هامون ادامه دار باشه .
و این دردناکه . این اسمش ” انتخاب ” نیست . هر چیزی هست ، بجز انتخاب . اینکه همیشه انتخاب ها ، نه فقط بین ِ بد و بدتر ، که گاهی انتخاب کردن برای انتخاب نشدن ِ چیز ِ دیگه باشه . در چنین شرایطی ، حداقل فایده ی سکوت ، ارج گذاشتن به شعور ، کرامت و شرافت ِ انسانی ِ انسانه .
سلام. پنج ماهه که میام سرمیزنم و شما خونه نیستین. اون نوشته ی آخر باعث نگرانی شده. بنویسید باز هم لطفا. من از بلاگفا تا الان پیگیر نوشته های شما هستم. حتی به حکم هم رشته بودن با سپیدار باشگاه مهندسان هم در سالهای دور… و البته توی وبلاگم هم حضور گاه به گاه شما بود. وبلاگی که قبل ترها اسمش همینطوری بود و خاطرات یه دانشجوی معماری توش نوشته میشد. ولی حالا اسمش شده اکنون و بیشتر سرگشتگی های یه متولد بهار توش نوشته میشه…
خلاصه تو این صبح تعطیل کسالت بار، مجازستان رو کند و کاو میکردم که رسیدم به شما و غیبت ادامه دارتون. ایمیلی هم نبود که از اون طریق پیگیر حالتون بشم. پس اگر سر میزنید هنوز به اینجا، بنویسید که نوشتن خوب است…
قدردان ِ حضور و پیگیری تون هستم .
خواهم خواندتان . . .
با احترام