یه اتفاق ِ ساده ، میتونه کاری کنه که وقتی به آخر ِ هفته میرسی ، احساس ِ خوشبختی کنی ؛ و هفته ای که گذشت ، من خوشبخت بودم ! ” سقراط ” منو خوشبخت کرد !
هفته ای که گذشت ، علیرغم ِ درد ِ کمر ، دوبار خودم رو به مهمانی ِ تئاتر دعوت کردم . یکیش اونقدر مضخرف که نه ، مستحجن بود که جایی برای گفتن باقی نذاشت . اما تئاتر ِ دوم ، سقراط بود . از اون نمایش هایی که آدم باید ” شانس ” ِ دیدنش رو پیدا کنه !
بهترین تئاتری که تو این دو سال دیدم ، بی شک نمایش ِ ” مرد ِ بالشی ” بود به کارگردانی ِ محمد یعقوبی و آیدا کیخایی و با بازی ِ پیام ِ دهکردی و علی سرابی و . . . که تو فرهنگسرای ارسباران دیدم . اگر اشتباه نکنم اواسط ِ سال ِ 92 بود . و هنوز هم تو نظرم بهترین تئاتره این سالها ست . حتی بالاتر از نمایش ِ ” مردی برای تمام ِ فصول ” ِ بهمن ِ فرمان آرا . سقراط اما جایی بین ِ مردی برای تمام ِ فصول و مرد ِ بالشی قرار میگیره . نمایشی به کارگردانی ِ حمیدرضا نعیمی و بازی ِ فرهاد ِ آئیش و لادن مستوفی و…
لامصب طراحی ِ این تالار ِ وحدت اونقدر خوبه که همین که روی صندلیش میشینی ، احساس میکنی تونستی روند ِ کسالت بار و کپک آور ِ روزمرگی و روز مرگی رو بشکنی .
سری ِ دومی بود که این نمایش اجرا میشه . به خاطر ِ استقبال ِ گسترده . که این خودش جای خوشحالی ِ خیلی زیادی داره . سالن کاملا پُر ِ پُر بود و این نشون میداد بی دلیل این نمایش برنده ی تقریبا همه ی جوایز ِ این سال ها نشده .
نمایش درباره ی آخرین هفته ــ ماه های زندگی ِ سقراطه . نویسنده ( محمد یعقوبی ) چندان در بند ِ روایت های تاریخی ِ این شخصیت نبوده و به نوعی برداشتی آزاد از زندگی و حتی دیدگاه های این فیلسوف داشته .
پرده که کنار رفت ، اولین نکته ای که توجه م رو جلب کرد ، طراحی ِ صحنه ی فوق العاده عالی و مینیمال ِ کار بود . یک پرسپکتیو ِ یک نقطه ای با عمق ِ میدان ِ مناسب که در یک سمت کتابخونه قرار داشت و در سمت ِ دیگه قاب ــ ستون هایی انتزاعی که به خوبی و اختصار میتونست حال و هوای آتن رو تداعی کنه . طراحی ِ صحنه اونقدر خوب بود ( بخصوص طراحی ِ صندلی های صحنه نمایش ) که تا چند دقیقه درگیر ِ اون بودم .
بجز کتابخونه ، سایر ِ المان های صحنه ، حالت سیال داشتن و با جلو رفتن ِ نمایش ، تغییر میکردن . با نزدیکتر شدن به دادگاه ِ سقراط ، اون پرسپکتیو ِ یک نقطه ای ِ منظم بهم میخورد تا در نهایت ، ستون ها تبدیل به قاب هایی شدن که گویی شخصیت ها توی اون قاب ، قالبگیری شدن .
نکته ی جذاب و هوشمندانه ی بعدی ، طراحی ِ لباس ها بود . طراح ِ لباس ( سرکار خانم ِ ادناز زینلیان ) اونقدر خوب کار ِ طراحی ِ لباس رو انجام داده بودن که این عنصر ، به نوعی کارکرد ِ دراماتیک پیدا کرده بود : سقراط ، سافو ( شاعر ) ، زانتیپه ( همسر ِ سقراط ) ، تئودوته ( روسپی ِ شهر ) در لباس ِ یونانیان ، و افلاطون و سایر ِ کاراکتر ها در کت و شلوار و کروات ِ مشکی . شاید در نگاه ِ اول ، افلاطون ِ کت و شلوار پوش چندان منطقی به نظر نرسه ، اما وقتی جسارت ِ طراح ِ لباس در طراحی ِ لباس ِ پسر ِ سقراط با تی شرت ِ آستین رکابی ِ بسکتبال و شلوار ِ ورزشی و کتونی ِ قرمز و کلاه ِ آفتابی روی صحنه اومد ، و وقتی پیگیر ِ دیالوگ ها می شدی ، متوجه میشدی که طراح با این کار ، زمان ها رو به هم وصل کرده . بدون ِ سخنرانی ، نظریه ی جهان های موازی و لایه های زمانی رو به تصویر کشیده و به مخاطب میفهمونه که موضوع ِ صحبت ها ، از 2500 سال ِ قبل تا الان ، تغییر نکرده . درد ها همچنان درد ها هستن !
نور پرداز ِ این نمایش هم بسیار جسور بود . اونقدر فکر شده کار کرده بود که منو وادار کرد اسمش رو نگاه کنم : رضا حیدری . بخصوص در سکانس ِ آخر که یک نور ِ زرد ــ نارنجی ِ قوی از بالای صحنه پایین اومد که به بهترین شکل ، تجسمی از خورشید رو مجسم کرد !
بازی ها اما از نظر ِ من که فقط یک علاقه مند به تئاتر هستم ، در حد ِ متوسط یا با کمی اغماض ، فقط ” خوب ” بود . در خیلی از لحظات ِ نمایش ، بخصوص شخصیت ِ سقراط ( جناب آقای آئیش ) بیان ِ دیالوگ هاش خالی از حس بود و بیشتر حالت ِ سخنرانی و نمایشنامه خوانی پیدا میکرد . البته بازی ِ افلاطون ( بخصوص در صحنه ی دادگاه ) و همسر ِ سقراط و روسپی ِ شهر ، به نظرم قابل ِ قبول تر اومد . البته به خاطر ِ ذات ِ زنده ی تئاتر ، ممکنه اون شبی که من اجرا رو دیدم ، به هزار و یک دلیل آئیش شرایطی نداشته که پر انرژی تر و اقناع کننده تر بازی کنه . برای همین نمیشه حکم ِ کلی داد .
موسیقی ، یکی از ارکان ِ این نمایش بود که به روند ِ صحنه سازی ها کمک ِ شایانی کرده بود . بخصوص تک خوانی های زن ِ نمایش .
اما چیزی که به شدت آزار دهنده بود ، طنز ِ بیش از حد ِ کار بود . به نظرم نیازی به این حد طنز پردازی در کاری که قالب ِ جدی داره نبود ؛ که نه تنها کمک کننده نبود ، بلکه یه جاهایی تو ذوق میزد .
در مجموع ، نمایش اونقدر خوب بود که من زمان و درد ِ کمر رو از یاد بردم و وقتی داشتم برمیگشتم ، خوش حال بودم . خوشحال از اینکه از دیدن ِ این نمایش ، احساس ِ خوشبختی کرده بودم ، حتی اگر همچنان ، مرد ِ بالشی ، تو ذهن و احساسم پُررنگ تر بوده باشه . . .
این نمایش تا 10 اردیبهشت روی صحنه هست . اگر ببینید ، قول میدم که پشیمون نمیشید .
پ ن : امیدوارم روزی برسه که این شعور ِ حداقلی رو پیدا کنیم که موقع ِ دیدن ِ یه نمایش یا کنسرت ، گوشی ِ تلفنمون رو ” خاموش “ کنیم ، با بغل دستی مون حرف نزنیم ، سعی نکنیم که جایزه ی نفر ِ اول ِ دست زن رو به خودمون اختصاص بدیم و قدری متمدنانه تر به شاخصه های هُنر ِ متمدن توجه کنیم .