آدم در دو حالت احساس ِ تنهایی میکنه . اول وقتی که چیز / کَس هایی رو که داشتی از دست بدی ؛ و دوم وقتی که چیز / کَس هایی رو که نداشتی از دست بدی .
بی شک حالت ِ دوم دردناک تره . چون میفهمی حتی اون چیزهایی که زمانی فکر میکردی داشتی ، در واقع نداشتی ! اینجور وقت ها ، مصداق ِ عینی ِ اون میله ایه که فرو رفته تو نشیمنگاه ِ آدم . فقط مسئله اینجاست که بخش ِ بیرون مونده ی میله ، گرمای ماگما رو داره و نمیتونی بگیری و بکشیش بیرون . خُب البته الان یه راه حلی به ذهنم رسید بسی خنده دار : شاید بشه به جای اینکه میله رو از تو خودمون در بیاریم ، خودمون رو از تو میله بکشیم بیرون ! عجب ذهن ِ خلاقی !
میبینی سه نقطه جان ؟ میبینی دنیا چقدر قشنگه ؟ برای بدترین اتفاقات هم راه حل های دوست داشتنی هست !
. . . نوشت : انسان تنهاست ، مگر وقت هایی تنها نیست ! (یا شاید حواسش نیست . )
” مگر وقت هایی ” هایتان و حواس پرتی تان مستدام باد !