تک گویی

 

” عشق مثل ِ بذر میمونه . اگه یه بذر رو خیلی عمیق بکاریم سبز نمیشه . اگر هم خیلی کم عمق باشه ، با اولین بارون شسته میشه و نمیتونه ریشه بده . “

به به ! عجب حرف ِ حکیمانه ی زیبایی ! این حرف از اون دسته حرف هاییه که تو نگاه ِ اول تاثیر گذار و کامل به نظر میاد . چند روزه دارم بهش فکر میکنم و امروز فهمیدم که اونجوری که به نظر میاد نیست . یعنی این همه ی ماجرا نیست . دُرستی ِ این سخن ، فقط تو بخش ِ اول و لایه ی بیرونیه اونه .

مسئله اینه که اگر بپذیریم عشق مثل ِ بذر میمونه ، و به واسطه ی این پذیرش ، عمق ِ کاشت ِ این بذر مهم باشه ، یه چیز ِ مهم ِ دیگه از قلم افتاده و اون حاصلخیزی ِ زمینی ِ که این بذر قراره توش کاشته بشه .

ـــ خب اگه عشق واقعا عشق باشه ، توی سنگ هم جوونه میزنه !

* آره ! اینجوری هم میشه به قضیه نگاه کرد . هیچ مشکلی هم تو اینجور نگاه کردن به ماجرا نیست . ادبیات ِ ما پُر از چنین مصداق هاییه . چنان که گویی این قضیه به نوعی ارزش و اعتبار ِ مطلق ِ عشقه . اما زاویه ی دید ِ اینجوری ، عشق رو تبدیل به یه جریان ِ یکطرفه ی منفعلانه ی بی ثمر نمیکنه ؟ اینجوری اصلا جایی برای پویایی ِ پدیده ی پویایی مثل ِ عشق باقی میمونه ؟

ـــ آخه مسئله اینه که عشق خودش ثمره س . خودش خودشه . یه جریان ِ گردشیه از قلب به قلب . و الزامی نداره که این وسط دو تا قلب وجود داشته باشه . میتونه از قلب ِ تو به قلب ِ تو باشه .

* آره . این هم دُرسته . اما به نظر ِ من ، این دیگه عشق نیست . یه جور خود درگیریه . یه جور بیماری . یه جور بیماری ِ فرساینده ی فروکاهنده که با ذات ِ تحرک ِ عشق در تضاده .

ـــ بالاخره که چی ؟

* هوم ؟!؟! . . . بالاخره ش رو نمیدونم . چون هیچ وقت هیچ بالاخره ای تو زندگی ِ خودم روشن نشد . همه چیز مبهم و بین ِ زمین و آسمون ترکید . مثل ِ یه حباب . اما با این بخش ِ حرفت موافقم که عشق ، خودش خودشه . توضیح ناپذیره . حتی توصیف ناپذیر . اما در عین ِ حال خیلی ساده س . یه رُخداده . یه حادثه . هیچ بند و تبصره ای هم نداره . فرا تر از تمام ِ بند و تبصره ها و اگر و اما های روزمره . من فکر میکنم عشق ِ انسانی ِ مفید ِ بالنده ، یه چیز ِ دو طرفه س . یعنی همزمان عاشق باید معشوق باشه و معشوق ، عاشق . فقط زبونشون فرق میکنه . به نظرم عشق یا هست ، یا نیست . اگر باشه ، اولویتش فرا و ورای هر چیز ِ دیگه س ، و اگه اینجوری نباشه ، یعنی که نبوده . یعنی که نیست . من فکر میکنم که . . .

ـــ ولی . . .

* آره ! دقیقا ! اما از اون طرف . . .

ـــ خُب پس این قضیه که . . .

* نمی دونم . شاید آره . شاید هم نه . اما به هر حال این وسط . . .

و این مونولوگ ساعتها ادامه داشت . . . دارد . . . خواهد / نخواهد داشت . . .

 

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *