به تماشا سوگند . . . و به آغاز کلام

اغاز باید از جایی اغاز شود . . .

زیاد تفاوت نمیکنه که اغاز جهان چگونه بوده باشه . با یه انفجار ترقه وار یک توده ی متراکم ، یا با تفکر و تدبیر جناب خدا و نظارت شخصی ایشان بر مراحل محاسبه ، نظارت و اجرا . فکر میکنم در هر صورت ، تمامی این نظریات دست کم یک وجه مشترک داشته باشن و اون این که که سخت ترین قسمتش ، لحظه ی اغاز بوده .

یادش بخیر دبیر فیزیک دبیرستان را که با لهجه ی خاصش می گفت : اقا؟! این که میگن خدا فلان شب و روز طول کشید که زمین و اسمون رو بیافرینه ، ینی چی؟؟ ینی شما فک میکنید خدا ، تو افریدن این زمین و کهکشان ها مشکل داشت؟ نه اقا ! خدا تو کل اون شش ـ هفت شب و روز داشته محاسبات ریاضی ش رو انجام میداده ، اون اخر اخر این اجرام رو گذاشته کنار هم و یه تکونی داده و . . . تمام !

فعلا کاری به این چیزا ندارم . فقط موقعیتی پیش اومد که یه بار دیگه بفهمم که ” شروع ” چقدر سخته . ولی بالاخره باید شروع کرد .

نمیدونم اینجا قراره چه اتفاقی بیفته . نمیدونم عاقبتش مثل خیلی از وبلاگ ها بعد از مدتی فراموشیه یا تبدیل شدن به یه عادت برای نویسنده اون . اصلا دوست ندارم بدون اون که بدونم چی میشه کاری رو شروع کنم . ولی از یه طرف اینجوری هم نمیشه که چون نمیدونی اخر زندگیت چی میشه ، هیچ کاری نکنی . نویسنده نیستم . شاعر هم نیستم . نظریه پرداز یا نظریه دان هم نیستم . به احتمال زیاد حتی هنوز خودم هم نیستم ( و از این بابت کمی هم خوشحالم چون هنوز تلاش میکنم که ” بشوم ” ) . واقعا نمیدونم اینجا چی میشه یا به کجا میره یا اصلا کسی اینجا رو میخونه یا نه . احساس میکنم که حتی زبان نگارش در اینجا هم در مرور زمان شکل بهینه ی خودش رو پیدا میکنه . پس فعلا این رو میدونم که تصمیم گرفتم که اینجا رو داشته باشم . چگونه بودنش رو خواهم ” ساخت ” .

راستی!

اغاز از پایان اغاز گشت. . .

این بار شاید اغاز از پایان شک و تردید و بهانه انجام دادن یا ندادن شروع شده باشه .

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید: