نوشتن ِ این وبلاگ ، بیشتر از اونکه حرف زدن با بقیه باشه ، گونه ای حرف زدن با خود بوده . البته این سوال برای خودم هم هست که چرا کسی که میخواد با خودش حرف بزنه یا برای خودش بنویسه ، باید بیاد تو یه فضای عمومی مثل ِ وبلاگ شروع به نوشتن کنه . شاید به همین دلیل هیچ وقت نتونستم فلسفه ی پست های رمز دار رو بفهمم .
اما مسئله اینه که از اولش که من اینجوری نبودم . یعنی اون اول ، به اشتراک گذاشتن ِ فکر هایی که داشتم و دغدغه هایی که دچارشون بودم ، انگیزه ی قوی ای بود . اون موقع ها حرف میزدم . نه فقط حرف ، که به نوعی گفتگو در جریان بود در من . گفتگو با آدم ها . چه اونهایی که خواننده ی اینجا بودن ، و چه آدم هایی که در دنیای واقعی باهاشون در تماس بودم .
اما بعد ، بعدش کم کم اتفاقاتی افتاد که من ساکت و ساکت تر شدم . البته این اتفاق یکباره نیفتاد . اما آهسته آهسته کمتر و کمتر حرف زدم . انگار که دیگه حرفی برای گفتن نبود . حرفی برای گفتن نبود ؟ نه ! حتما بوده ! همیشه حرفی برای گفتن هست . حتی همین حرف که ” دیگه حرفی برای گفتن نبود ” خودش کلی حرف داره !
بهتره اینجوری تصحیح کنم که : کم کم ترجیح دادم که کمتر حرف بزنم . کمتر انگیزه ای برای نوشتن بود . و این اصلا ربطی به کمرنگ شدن ِ وبلاگ و به طبع ِ اون وبلاگنویسی نداشت ، چون قبل از اون هم من چندان وبلاگ نویس محسوب نمیشدم . واسه خودم یه گوشه ای میپلکیدم .
این کمتر نوشتن ، در دنیای واقعی به شکل ِ کمتر حرف زدن در اومد . دیگه کمتر دلیلی میدیدم یا میبینم که بخوام حرف بزنم . نیاز و انرژی ای برای توضیح دادن ِ خودم ندارم . و اینها به معنای سکوت نیست . من همیشه فکر ِ پُرهیاهو و شلوغی داشتم و دارم . یه جورایی همه چیز فروتر رفت . نوشته ها توی مغزم نوشته میشد . حتی گاهی همین جا هم مینوشتم و به صورت ِ ثبت ِ موقت باقی میموندن ؛ حرف زدن هم به همین شکل . . . هنوز هم گاهی ساعت ها و ساعتها تو ذهنم حرف میزنم . . .
اما باید پذیرفت که کسی را توان ِ گریختن از ” آنچه هست ” نیست . من از نظر ِ ارتباطی ، بیشتر آدم ِ نوشتاری هستم . وقتهایی که مینویسم ، بدون اینکه چیز ِ مهمی باشه یا جایی اثری داشته باشه ، بعدش حالم بهتر میشه .
برای همین ، در راستای اقدامات ِ ” بازگشت به خویش ” ای که در پیش گرفتم ، تصمیم دارم که نوشتن رو هم به برنامه هام اضافه کنم . همون نوشته های بی اهمیت ِ بی سر و ته . میخوام از مغزم خالی کنم . اصلا گور بابای ریتم ِ دنیای جدید و اصول ِ وبلاگ نویسی و موجر گویی . . . اصلا من دوباره میخوام همون سه نقطه ای باشم که نوشته های طولانی ِ سه نقطه شعری مینوشت . اصلا میخوام تمرین کنم که از دکمه ی ” ذخیره ی پیش نویس ” کمتر استفاده کنم !
. . . نوشت : کرکره ی اینجا دوباره بالا میرود !
سلام
تبریک!
تصمیم ارزشمندیه
عمل ها مهمتر از تصمیم ها هستن !
امیدوارم در عمل ، تصمیمم عملی بشه !
ممنون بابت ِ حضورتون
از وقتی که خواستی کرکره اینجارو دوباره بالا ببری، زمان قابل توجهی میگذره و هنوز حتی خم هم نشدی برای بالا بردن کرکره.
تو مسئول نوشته هات هستی. حرف نیست که بشه گفت باد هواست. تو مینویسی و ثبت میکنی. حتی اگه این وبلاگ و پاک کنی، تو دنیای امروز نمیتونی مطمئن باشی که کسی از نوشتت کپی نگرفته باشه، تو نمیتونی چیزی رو که نوشتی رو انکار کنی. یه کم ک… داشته باش که حرفت و عملی کنی.
شاید فک کنی که این حرفت درمورد بالا دادن کرکره اونقدرام مهم نیست، ولی اون حرفت به بعضیا امید داد. امید اینکه از این به بعد قراره بیشتر جفنگیات تو رو بخونن، امید اینکه دفعه بعد که این سایت و باز میکنن قرار نیست بازم با یه نوشته ای که مال سه سال پیشه مواحه بشن.
بعضیا وقتی که دلشون تنگ میشه (برای هرچیزی نه فقط برای یه نویسنده خزعبل گو) با هزار امید و آرزو به درِ وبسایت تو میان، امیدشونو نا امید نکن…
یه نظراتی هست که هیچی نمیشه درباره شون گفت یا نوشت . فقط میشه خوندشون و ازشون انگیزه گرفت . . .