1 .
وبلاگ ، مثل ِ دوست ِ صمیمی ِ دوران ِ ابتدایی و راهنمایی ِ آدم میمونه . مثل ِ اون دوستی های خیلی خیلی صمیمانه ای که به یه دلیل ِ ساده ، _ مثل ِ عوض کردن ِ مدرسه برای دبیرستان_ قطع میشه ، و بعد ، اگر چند سال ِ بعد دوباره همدیگه رو ببینید ، میفهمید که هیچ حرف ِ مشترکی ندارید ؛ بیشتر به این دلیل ِ ساده که حجم ِ زیادی از اتفاقات ، در مرور ِ آهسته ی زمان افتاده که شما ازش بی خبر بودید . در نتیجه نمیتونید ارتباط برقرار کنید .
وقتی که ناخواسته ، مدت ِ نسبتا زیادی اینجا نمینوشتم / نمینویسم ، دقیقا همین حس رو پیدا میکردم / میکنم .
2 .
تو این مدت اتفاقات ِ خیلی زیادی افتاد . اتفاقاتی که اتفاقا اکثرشون خوب بوده . خیلی هم خوب . اونهایی هم که خوش آیند من نبودن ، چیزهای بدی نبودن . . . فقط با توجه به تصمیمات و برنامه هایی که دارم ، قدری باعث فکر مشغولیم شده بودن .
3 .
با تلاش بسیار ، کمی تا قسمتی موفق شدم که یه ذره سرم رو خلوت کنم ؛ بیشتر به این خاطر که فرصت کنم بنویسم . امیدوارم زودتر این گرمی ِ جانکاه ِ هوا کم بشه که ما هم حالمون بهتر بشه !
فعلا همین . . .