آرام باش . می افتد آنچه که باید . آنجا که باید .
آرام باش . می افتی آنجا که باید . آن زمان که باید .
مگر همیشه ی زندگی ات چُنین نبوده ؟ چُنین نشده ؟ مگر از دل ِ گند ترین و گُه ترین ماجراهایی که از سر گذراندی ، خوش ترین اتفاقات زندگی ات رُخ نداده ؟ و مگر اصلا کار ِ جهان جز این ممکن است ؟
یقین ِ همیشه ات را تکرار کن . آنچه خود دیدی تا یقین گشت : همیشه بهترین اتفاق ِ ممکن می افتد . و آنچه می افتد ، آن زمان که می افتد ، بی شک بهترین اتفاق است حتی اگر مچاله شوی . حتی اگر هزار تکه ، پراکنده گردی . که اگر کار ِ جهان جز این بود ، از اساس نبودی و نبود .
پس آرام باش . بی تقلا . ذکر ِ ” آب کم جو، تشنگی آور به دست ” آغاز کن . هر ثانیه . هر نفس . هر تپش . بگو تا آرام بگیری . بگو تا ” بجوشد آب ات از بالا و پست ” .
پس بی اندیشه باش که هر اندیشه دام است . که زندگی کمند است . سختتر کشان ، تنگ تر آیدشان . پس رها باش که بهترین هایت ، روزنه ای برای آمدن داشته باشند . پس بی اگر و اما باش که بی اگر و اما بیایند . پس بی حساب باش ، که بی حساب بیایند . پس اینگونه باش بی انتظار ِ آمدن ، بی انتظار ِ هر ” شُدن ” تا بی انتظار بیایند تا آنچه باید آن شود .
سه نقطه جانم . . . آرام ِ دلم . . . آرام باش و صبور . آرامتر و صبورتر . زندگی همین است . . .