چیزی ترسناکتر از ترس

در بحبوحه ی نوسان ِ قیمت ارز و از هم گسیختگی ِ بازار و بلاتکلیفی ِ فزاینده و تنش های دیدنی و نادیدنی حاصل از اون ؛ در میان ِ عصبیت ِ آدم های عبوس ِ این روزها که تقریبا شامل حال ِ همه ( به نوعی ) میشه ، چیزی که بیشتر از همه منو نگران میکنه ، مرگ ِ اخلاقه .

نه اینکه من هم مثل میلیون ها آدم ِ دیگه دچار ِ نگرانی ِ فردایی که هیچ ذهنیتی ازش ندارم و نمیتونم داشته باشم نیستم . کاملا برعکس . اتفاقا من ، با توجه به تصمیماتی که برای زندگیم گرفتم و راهی که برای شیوه ی زندگی کردنم انتخاب کردم ( بخصوص در مورد مسائل کاری ) اگر بیشتر از بقیه مورد ِ اصابت ِ ترکش های این شرایط ِ اقتصادی نبوده باشم ، بی شک کمتر هم زخمی نیستم .

اما نگاهی گذرا به بحران های اقتصادی ای که کشور های مختلف باهاش مواجه بودن ، منو به این نکته میرسونه که بحرانی ترین بحران های اقتصادی ، اگر عزمی برای حل و رفعشون ایجاد بشه ، حداکثر ظرف ِ مدت ِ یه دوره ی ده ساله رفع و رجوع میشن . البته آگاه هستم که این حل و فصل ، نیازمند خیلی چیزهاست که خب در حال ِ حاضر تقریبا هیچ کدومشون در کشوری که من توش زندگی میکنم وجود نداره .

اما اخلاق ، اما مرگ ِ اخلاق ، اما اضمحلال ِ اخلاق ، چیزیه که ده ها سال ترمیمش طول میکشه . گاهی چند نسل . و وضع زمانی بحرانی تر میشه که عمق ِ این بی اخلاقی ، به لایه هایی نفوذ میکنه که زبون از گفتنش قاصر که نه ، قاطر میشه . بی اخلاقی گسترده : زمانی که رئیس جمهور ، به چشم ِ مردمش نگاه میکنه و جوری با اطمینان دروغ میگه ، جوری با اطمینان اخلاق رو ذبح میکنه که تو مسخ میشی ؛ تا زمانی که میبینی رفتگری که داره خیابون رو جارو میکنه ، آشغال هایی که جمع کرده رو میریزه توی جوب تا با اولین بارون ، جای جوب و خیابون عوض بشه و یه عده ی دیگه بیان با بدبختی اون اشغال ها و برگ هایی که خیلی ساده میشد جمعشون کرد رو در بیارن .

و بدبختی اینجاس که بر خلاف اون چیزی که به ما یاد دادن ، گستره ی اخلاق خیلی خیلی خیلی خیلی وسیعتر از مفهومیه که در عرف ، بعد از شنیدن ِ کلمه ی ” اخلاق ” به ذهن میرسه . به نظر ِ من حتی کسی که درست رانندگی نمیکنه هم بی شک دچار ِ مرگ اخلاقه .

اینها منو تا سرحد جنون میترسونه . خیلی بیشتر از وضعیت ِ اقتصادی ِ آشفته ی فعلی . ممکنه بعضیا بگن عوامل و تنش های اقتصادی خیلی روی اینگونه رفتار های ما تاثیر داره . من با یه دلیل ِ خیلی ساده و بدیهی اثبات میکنم که اینجوری نیست و مشکل عمیق تر از مقاطعیه که مثل ِ الان درگیر استرس های جمعی ، به واسطه ی مسائل اقتصادی هستیم .

کشوری که بیش از 40 ساله که درگیر جنگه . جنگی که گویی هیچ پایانی نخواهد داشت ؛ و مردمانی نجیب که دهه هاست مهمان ما هستن . افغانستان رو میگم . همسایه ی دیوار به دیوار . ده _ دوازده سال ِ گذشته به واسطه ی کار ، خیلی باهاشون در ارتباط بودم و هستم . مردمانی نجیب . . . نجیب ! فارغ از اینکه هر جایی خوب و بد داره ، با نسبت ِ قابل ِ تاملی ، میتونم واژه ی نجیب رو برای این مردمان بکار ببرم .

دیدگاه ِ مردم ِ ما ، در طی ِ این سالها خیلی نسبت به این مردمان تغییر کرده که البته بخش ِ زیادیش مربوط به نحوه برخورد ِ خودشون بوده . من قشنگ یادمه اگر ده سال ِ پیش میخواستن بگن یه رستورانی تمیز نیست ، میگفتن آشپزش افغانیه . ولی الان اگر امین تر از ما نباشن ، درست به اندازه یه ایرانی ( و از دید من به مراتب فراتر از یه ایرانی ) قابل اطمینان هستن .

و ما گاهی فراموش میکنیم که اینها در واقع مهاجران ِ جنگ هستن . کسایی که تو جنگ به دنیا اومدن ، تو جنگ آواره شدن . که آواره ی همیشگی بودن . که با مشقت اینجا سخت ترین کارهایی که هیچ کدوم از ما حاضر و قادر به انجامش نیستیم رو انجام میدن .

تا پیش از نوسانات ارزی ِ اخیر ، هر یک میلیون تومن حقوقی که میگرفتن ، حدود 17 هزار افغانی میشد . ولی حالا ، اون 17 هزار افغانی شده 5 هزار افغانی . ولی همه ی اونهایی که ما باهاشون مشغول ِ کار بودیم ، هیچ کدومشون زیر ِ حرفشون نزدن . همه شون بدون استثنا گفتن که ما برای این پروژه فلان قدر با هم توافق کردیم ، ” حرف ” زدیم . تا آخر ِ این کار ، سر ِ حرفی که زدیم میمونیم و بعدش میریم یه کشور دیگه . . .

حالا از اون طرف ، ما با یکسری شرکت های اسم و رسم دار ِ ایرانی قرارداد داشتیم برای خرید بعضی تجهیزات . که بعضی هاشون رو کامل خرید کرده بودیم و هزینه ش رو هم داده بودیم و فقط تحویل نگرفته بودیم . دوست دارم میدیدید که که بلای سر ما در آوردن . و من مدام این سوال تو ذهنم چرخ میزد که کدوم یکی از این ها ، بیشتر لطمه دیده از این نوسانات ؟ جوابش این بود : هر دوشون آسیب دیدن . شاید به نسبت ِ خودشون ، هر دو به یک اندازه . ولی چیزی که جوابش رو نمیدونستم ، این بود که چرا این آسیب ، باعث شده بعضیا اخلاقشون رو فدا کنن و بعضی ها نه . . .

من متوجه تاثیر ِ همه چیز ، حتی چیزهای کم اهمیت روی رفتار های جمعی و فردی هستم ، ولی این باعث نمیشه که کمتر بترسم . این مرگ ِ اخلاقی که ما به شکل ِ جمعی دچارش شدیم ، بیشتر از هر حکومتی ، بیشتر از هر خشک سالی ای ، بیشتر از هر جنگ و هر چیز ِ خانمان سوزی ، ریشه های این کشور رو سوزونده . اونقدر وحشتناک و عمیق ، که قادر به بیانش نیستم . . .

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «چیزی ترسناکتر از ترس»

  1. ليلا می‌گوید:

    عاشق تصویر اون بالا هستم. اون سپیدارها. خوبه که هستید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *