ـ . . .
فکرش رو بکن ! حتی یکبار بهم گفت که دستای قشنگی دارم !
ــ واقعا ؟
آره . . . مسلما این احمقانه ترین حرف ِ عاشقانه ایه که یه خر میتونه به یه خر ِ دیگه بزنه . از اون حرف هایی که عرعر ِ هر الاغی رو در میاره ! نه به این خاطر که خر ها دست ندارن ! به این دلیل که اون خودش الاغی بود که قشنگ ترین سُم هایی که تا بحال دیدم رو داشت . . .
ــ چطور نمیدونست که سُم ، دست نیست ؟
میدونی ؟ کلا خر ها با تطبیق دادن ِ خودشون با واقعیت ِ خر بودنشون مشکل دارن ؛ اما مطمئنم که اون واقعا فکر میکرد که من دست دارم . . . راستش اون موقع خودم هم فکر کردم واقعا دست دارم ؛ هرچند که مطمئن نیستم که به نظرش واقعا قشنگ بوده باشن . اما بعدش . . .
ــ خُب بعدش ؟ بعدش چی شد ؟
هیچی . . . بعدش هر وقت مثل ِ الان که پاییز میشه و من از زیر ِ تو رد میشم و برگ های تو رو میبینم ، یاد ِ دست هام می افتم که بخاطر ِ هوای پاییز خُشکی زدن و وقتی مشت میکنم ترک میخوره و خون میاد و بعدش یادم می افته که خر ها اصلا دستی ندارن که بخواد قشنگ باشه یا تو پاییز ترک بخوره یا بتونن مُشتش کنن یا خون بیاد . بعد میفهمم که چرا خر ها هیچ وقت نمیتونن دست ِ همو بگیرن . . .
ــ چرا ؟
عجبا ! تا حالا چنار ِ خر ندیده بودم ! خودت که گفتی . چون سُم ، دست نیست . . .
بخشی از کتاب هنوز نوشته نشده ی ” مُکاشفات ِ یک اُلاغ “
جالب بود آفرین
لطف دارید . سپاس