اگر در حال ِ خوندن ِ اینجا هستید ، معنیش اینه که به احتمال ِ زیاد خواننده ی خانه ی قبل ِ من بودید ، و معنی ِ عمیق ترش اینه که من اونقدر خوشبخت هستم که اینجا هم مرا میخوانید .
برای بیشتر از شش سال جای دیگه ای ( توی بلاگفا ) مینوشتم . به دلایلی که اینجا دوست ندارم دوباره بیانش کنم ، از اونجا دل کندم . بهتره بگم مجبور به دل کندن شدم . و اینجا شروع ِ دوباره ای خواهم داشت .
من . . . ( سه نقطه ) هستم . سه نقطه ای که نمینویسه تا حرف بزنه ، مینویسه تا سکوت کنه . چیز ِ ویژه ای اینجا گفته نمیشه ، و همه چی گفته میشه . دغدغه ها و فکر ها و آرزو ها و خشم ها و حسرت ها و خلاصه هر چیزی . نویسنده نیستم و سودای نویسندگی هم ندارم ، شاید نوشتن یک جور خودگفتگویی برای من باشه . برای سبک شدن . برای خالی کردن ِ مغز ِ خر تو خرم . برای تحمل . برای ادامه . برای زندگی و خوش حالی .
خونه ی قبلی ، یه جای دنج ِ کم تردد بود . امیدوارم اینجا هم همون جور باشه . همون جور بشه . بشه جایی که برام فوق العاده مهم و با ارزشه . جایی که خود ِ خودم توش هستم ، که سعی میکنم باشم . اینجا سایت نیست . یک وبلاگه . و حسی که وبلاگ داره ، هیچ جای دیگه ای نداره . حسش اونقدر فوق العاده س که من ِ متنفر از دنیای مجازی رو ، میکشه سمتش . اتفاقی که مثلا در مورد ِ شبکه های اجتماعی نمی افته !
خوشحالم که بعد از مدتها دوباره دارم مینویسم . خونه ی قبلی ، فراز و فرود های خودش رو داشت . کم و بیش می نوشتم تا اینکه یه جایی همه چیز رو ( بجز بعضی از نوشته ها ) رو پاک کردم . یه وبلاگ سوزی ِ خودخواسته ی ضروری . و بعد دوباره شروع کردم ، چون نوشتن ، بالا تر از اتفاقات ِ نوشته شده بود .
راستش هنوز با اینجا راحت نیستم . ظاهرش رو هم دوست ندارم . در واقع از ظاهرش بدم میاد . از گرافیک ِ وبلاگی که الان هست . حتی از فونتی که دارم مینویسم . اما به لطف ِ کم لطفی ِ مدیران ِ بلاگفا ، اونقدر از نوشتن فاصله گرفتم که دیگه طاقت ِ صبر ِ بیشتر برای جینگولک بازی و بزک و دوزک کردن رو نداشتم . هرچند که تو این زمینه خیلی گاگول هستم . شاید آهسته آهسته فهمیدم چی به چیه و یه سر و شکلی به ظاهر ِ اینجا دادم .
سعی کردم اون چیزی که از وبلاگ ِ قبلی باقی مونده بود و دوست ترش داشتم ، به اینجا منتقل بشه . تو این انتقال ، سعی کردم تاریخ و حتی ساعت ِ انتشار ِ مطالب تغییر نکنه . چون اینها چیزهاییه که بیانگر ِ سیر ِ تحولی ِ شش ساله ی من بوده و هست و گریز و گزیری ازش نیست .
وقتی داشتم اون چیزی که از نوشته های قبلی مونده بود رو دوباره میخوندم تا تصمیم بگیرم کدومش بیاد اینجا و کدومش همون جا بمونه ، گاهی متعجب میشدم . اما یک چیز منو متاسف کرد : نظراتی که دوستان برای نوشته ها گذاشته بودن . آدم هایی که تو این شش سال بعضی هاشون محو شدن . بعضی هاشون ادامه دادن . مرور ِ خاطرات ِ عجیبی بود . . . و متاسف شدم که نمیتونستم اونها رو به اینجا منتقل کنم .
امیدوارم در اینجا هم حضور ِ شما حاضر باشه و گه گاه با من حرف بزنید . من هم تلاش میکنم کوتاه تر حرف بزنم . همیشه تلاش کردم که کوتاه تر حرف بزنم ، هرچند که معمولا موفق نبودم .
کوتاه اینکه : خوش آمدید !
هيچ وقت خوندن كتاب هاي انسان بزرگ دكتر شولتز رو به كسي توصيه نكردم ، دونستن بعضي چيزها فقط درد رو زياد ميكنه تشنگي اي به وجود مياره كه اميدي به سيراب شدنش هم حتي نيست . اما ميدونم كه كتاب هاش رو خوندي يا حداقل با شيوه ي فكريش آشنايي و اين كارت هم نشون دهنده همون طرز فكره ، و چقدر هم عاليه كه اينطوري هستي و چقدر هم عالي تره كه هنوزم سه نقطه … هستي و مينويسي
اميدورام اينجا روز ب روز به خونه شدن نزديك و نزديك تر بشه
من هنوزم هم اول ميرم خونه قديمي بعد از اونجا رو “اينجا” كليك ميكنم و ميام 🙂
دقیقا باهات موافقم . خوب کاری میکنی که کتاب هاش رو به کسی معرفی نمیکنی . واقعا معرفی کردنش ، اگر اون آدم قدری توش دقیق بشه ، بجز کلافگی هیچی براش نداره . و متاسفانه من این آدم رو تا حدی خوندم . اونقدری که بفهمم که اوضاع خراب تر از چیزیه که بشه با ” ساختن ” ساختش . انگار یه دیوانگی ِ جمعی جهان رو دربر گرفته که فقط هم محدود به معماری نمیشه . . .
اما چیزی که به آدم امید میده ، لطف ِ کسی مثل ِ توئه . امیدی که گاهی امید بود و گاهی امّید ! و من فرقشون رو میدونستم و میدونم !
ممنونم که همچنان منو دنبال میکنی و گه گاهی بهانه ای برای همکلامی ایجاد میکنی . من هنوز در تجسم ِ اون قبرستون هستم . . . هنوز منتظر ِ زمانی هستم که زمانش ” رسیده ” باشه .
منم گاهی از مسیر ِ قدیمی عبور میکنم . حتی فکر میکنم گاهی ممکنه هنوز برای اونجا مهمون بیاد .
خانه شدن ِ هر خانه ای ، فرایند ِ آهسته و آرامی ست که تضمینی هم برای ” شدنش ” نیست .
تلاش باید کرد . این تنها کاریه که میشه کرد .