مثه یه خواب ،کوتــآه !

اما این وسط ، وسط ِ این همه اتفاق ِ وحشتناک ِ شرم آور ِ دردزا ، حس ِ استیصال ِ مردی که خودش را ناتوان از ” محافظت ِ خانواده ” اش میبیند ، دردناک ترین حس ِ غیر ِ قابل ِ بیان ِ این جهان است . . .
منطقه ی جغرافیایی و وسعت اش اهمیت ندارد : خواه مرد ِ آشفته ی پیاده روی جنوبی بیمارستان ِ 1000 تخت خوابی ؛ خواه عیسی جمعه ، مرد ِ افغان ِ پیر شده از دوری و سکوت که شبها از شهرری خواب ِ ” شبرغان ” * میبیند ؛ یا مردی که آرام در سکوت ِ ” نیاسا “* منتظر ِ فرداست تا کودک ِ گرسنه مُرده اش را چال کند .

از مردان ِ مستاصل ِ سرزمین های کلیشه ای این روز ها نمیگویم که خوراک ِ عکس است و خبرگزاری ها و ژست های ” من حساسم در باره ی جهان ِ پیرامون ” ِ مردم ِ سطحی . . . از غزه و سوریه و عراق .

مهم نیست عامل ِ بیرونی چقدر خارج از کنترل و محتوم باشد . مردی که دُچار ِ حس ِ ناتوانی در محافظت از خانواده است ، ــ حتی در آخرین لحظه ی سقوط ِ هواپیما ــ تنها به آن می اندیشد ، حتی اگر واقعا کاری از عُهده اش بر نیاید .

. . . نوشت : چهارده ــ پونزده سال ِ قبل ، یه آقایی بود که هر از گاهی تو محله ی ما راه میرفت و بلند میگفت : ” شرمنده ی زن و بچه ام ، شرمنده زن و بچه نشی . . . ” ، شنیدن ِ این حرف حتی برای یه پسر ِ 14 ــ 15 ساله اونقدر دردناک بود که هربار میدویید پایین و پولی که مامانش معمولا میداشت زیر ِ سفره ی میز تا به نوازنده های ره گذر بده ، میداد به اون .

امشب بعد از خوندن ِ خبرها و در میانه ی فیلم ِ ” هتل روآندا ” به احترام ِ تمام ِ مردایی که به خاطر ِ زُمُختی ِ دنیا ، ناتوان از محافظت ِ خانواده شون بودن و هستن و خواهند بود ، بُغضم رو مُحکم ِ مُحکم نگه داشتم !

* شبرغان : شهری در شمال افغانستان
* نیاسا : شهری در موزامبیک
* اقتباس ِ عنوان : از آهنگ ِ مرد ِ تنهای فرهاد ِ بزرگ !

 

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *