1 .
وقت هایی هست که آهسته آهسته سوالات ، پررنگ تر از جواب ها و دانسته ها میشه . وقت هایی هست که خودتردیدی ها بیشتر از یقین های برآمده از طلوع گاه ِ اعتماد ها میشه . وقت هایی هست که مه ِ غلیظ جای صراحت ِ لحن ِ مسیرها و جاده های بدون ِ تابلو رو میگیره .
اینجور وقت هاست که میفهمی مُدتهاست نشستی ترک ِ دوچرخه ای که انگار قرار نبوده هیچ وقت راه بیفته . و یواشکی یه نگاه میندازی به جای تاول ِ روی نشیمنگاهت که خاطره ی حفظ ِ تعادل ِ تمام ِ دوچرخه های بی حرکت ِ تمام ِ سیرک ها رو با خودش داره .
و تمام ِ اینها در درونت اتفاق می افته . یه ادراک ِ درونی . بدترین چیز . میدونی ؟ چیزهایی که تو بیرون اتفاق می افته ، این امکان رو بهت میده که بزنی به چاک . مثل ِ روبرو شدن با یه دختر ِ خیلی زیبا . اینجور وقت ها میشه جیم فنگ شد . اما اگر یه چیزی بره درونت و بعد متوجه ش بشی ، یعنی حسابی گیر افتادی .
به قول ِ آقای هامیل * ، ” باید چیزی را که دنبالش هستیم ، در حرف هایی که نمیشود بیان کرد جستجو کنیم و همانجا هم پیدایش میکنیم . . . “
اما جناب ِ آقای هامیل ِ عزیز ! آدم ها فرصت ِ جستجو ندارن دیگه . من با این حرفت کاملا موافقم که میگی : ” مدت هاست آدم سر در نمی آورد ، و کاری هم غیر از تعجب نمیتواند بکند . ” البته من دوست دارم سکوت کردن رو هم به این حرفت اضافه کنم . . .
2 .
هیچ معجزه ای در کلمات نیست . یعنی اونجایی که باید باشه ، نیست . تقریبا در تمام ِ لحظات ِ حساس ، کلمات از بیان ِ خودشون هم عاجزن ، چه برسه به اینکه بخوان حرف ِ گوینده شون رو منتقل کنن . و این به نظرم انتهای عجزه . و عاجز بودن ، برای موجود ِ بزرگی مثل ِ ” انسان ” تضاد ِ خنده داریه که لبخند ِ عقربه های 10 و ده دقیقه ی تمام ِ ساعت ها رو بر می انگیزه !
3 .
منتظر ِ فردام . خرکی ترین شوخی ای که خدا میتونه با آدم ها بکنه ، اینه که یه روز جمعه عصر ، تصمیم بگیره که همه چیز رو متوقف کنه و بعدش قاه قاه بخنده . من که فکر میکنم تا حالا چنین چیزی به ذهنش نرسیده ، وگرنه تا حالا حتما امتحانش کرده بود . چون اون هر کاری دلش بخواد میکنه ، چون زورش میرسه . هرچند که این اصلا عادلانه نیست .
خوشحالم که اینجا رو نمیخونه که این ایده براش بد آموزی داشته باشه .
* آقای هامیل یکی از شخصیت های داستان ِ ” زندگی در پیش ِ رو ” نوشته ی رومن گاری ست .