یقین


اینو مطمئنم که اگر یه روزی
 واقعا معمار ِ خوب و مطرحی هم بشم ، تحت ِ هیچ شرایطی حاضر به طراحی دو جا نیستم : زندان و فرودگاه .

دومیش تبدیل شده به کابوس ِ بی وقفه ی این شب هام که مُدام حقیقی و حقیقی تر میشه ، و من خیس ِ عرق پریدن از این کابوس رو ، میندازم گردن ِ هوای نه چندان گرم ِ تابستون ؛ و همون طور خیس و مستاصل میشینم جلوی پنکه و تو تاریکی ِ اتاق ، سعی میکنم آخرین لغت هایی که قبل از خواب خوندم رو پیش ِ خودم بلغور کنم . . .

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *