خالق ِ خزان میان ِ مضراب هایش آرامش گرفت
خبر تلخ بود . مثل همیشه کوتاه و تلخ . استاد پرویز مشکاتیان درگذشت . قبل و بعد این خبر ، دیگر شعر و قصه ی بیهوده ایست که در اصل ان تغییری ایجاد نمیکند . او درگذشت . همان قدر کوتاه که دیالوگ فیلم مادر . مادر مرد . و اکنون : استاد مرد .
و زمانی که سوگ نامه نویس نباشی ، و زمانی که قرن ها در زیر “استان ِ جانان ” ِ آبی گام زده باشی ، زمانی که بیداد ها را با ” بیداد ” تحمل کرده باشی ، زمانی که با برگریز ِ خزان ، هم نوا با ” خزان ” گریسته باشی ، هم نوا با ” خزان ” طرب کرده باشی ، هم نوا با “خزان ” عاشق شده باشی . بارها و بارها و بارها عاشق شده باشی . ان زمان است که نوشتن سخت میشود . به سختی قطعه ی خزان .
و در مورد بسیاری از ادم ها ، گفتن خیلی از حرف ها ، خیلی خنده دار است . خواستم بگویم مشکاتیان جاودانه شد ؛ دیدم این که چیز ِ جدیدی نیست . چیزی نیست که نیازمند ِ مرگش باشد . خیلی سال پیش ، شاید پیش تر از استان ِ جانان جاودانه گی اش اغاز شده بود .
خواستم بگویم به ابدیت پیوست ، دیدم چه ابدیتی بالاتر از بی نهایتی اهنگ هایی که میتوانی در انها گم شوی . ان قدر گم ، که در انتهای ان طوری با خودت مواجه شوی که خودت را نشناسی .
بعد دیدم اصلا چه حاجت است سخن بگوییم در مورد مردی که سخنانش را با واژه ی مضراب میگفته .
تحلیل ِ این که کسی مثل مشکاتیان چه جنبه های فکری ، هنری و . . . داشته ، تحلیل و موشکافی تفاوتی که نحوه ی نوازندگی اش با استاد پایور داشته ، تحلیل ِ میزان ِ خلاقیت او ، بحث پیرامون ِ رنگ ِ مضراب هایش و . . . تفاوتی در “لذت ” ِ شنیدنش ندارد .
حتی ذکر این نکته که به اعتقاد بسیاری از اساتید موسیقی کلاسیک ایرانی ، دوران ِ طلایی استاد ِ مسلم و بی بدیلی چون استاد شجریان ، با حضور و فعالیت در کنار مشکاتیان رقم خورده ، چیزی بر جایگاه او نمی افزاید . حتی حسرت ِ جدایی این دو عظمت ِ موسیقی ایران هم سودی ندارد . فکر کردن به این که اگر این ها با هم بودند ، شاید میتوانستیم چند استان جانان ، چند بیداد ، چند گنبد مینا ، چند گنبد مینا ،چند گنبد مینا داشته باشیم ، جز انکه روحت را ازار دهد ، کاری نمیکند .
و باز با خود فکر میکنم چه حاجت به داشتن ده ها استان ِ جانان ؟ به چندین گنبد مینا ؟ وقتی که ده ـ دوازده تا از مضراب های گنبد مینا را چندین سال است با هر بار زنگ خوردن تلفنت میشنوی و باز انگار اولین بار است که شنیدی ، چه نیاز است به تعداد زیاد . بحث ، بحث ِ کیفیت است . و ” خزان ” خود ِ کیفیت است .
و شاید حسرت و ناراحتی و اندوه من نه از جهت ارام گرفتن این استاد ِ بزرگ ( که ارزو داشتم میتوانستم روزی شاگرد ِ مستقیمش باشم ) باشد ، که بیشتر از ان جهت اندوه گینم که با از خود میپرسم : ایا هر انچه میخواست بگوید ، گفته بود ؟ هر انچه می خواست بنوازد را نواخته بود ؟ و وقتی یاد ِ عکسی از مشکاتیان ِ بزرگ می افتم که پشت میزی نشسته و در دست عکسی از “شاملو ” ی بزرگ را دارد ، و وقتی به یاد می اورم جایی گفته بود من برای چندین شعر ِ شاملو اهنگ ساخته ام ولی شما به من بگویید کجا میتوانم ان را اجرا کنم ، تنها اینجاست که اندوه جانم را فشار میدهد .
بسیاری از اثار ِ ماندگار موسیقی معاصر ِ ما در دوران ِ خفقان ِ شدید خلق شدند . زمانی که بچه های پنزده شانزده ساله ، با تفنگی در دست ، تار ِ یحیا میشکستند ، بی انکه بدانند چیست . بی انکه بدانند چرا . در همان زمان ها بود که ایران سرای امید ها ساخته شد . چند سال قبل یا بعدش فرقی ندارد . اگر ان شاهکار ها در خفقان زاده شدند ، این چند سال اخیر را چه نامی باید برایش برگزینیم که به اندازه ی انگشتان دست هم کار ِ در خور خلق نشد ؟ از “اتفاق ” های عامه پسندی چون همای در میگذرم . که بحث ِ زیبایی شناسی و تحلیل ِ ان جایگاه خود را طلب میکند . منظورم زایش و تولید کارهایی در حد ِ گنبد مینا ، در حد ِ در گلستانه ، در حد ِ بیداد و . . . است .
سخن زیاد دارم . زمانی که باید بگویی ، نمیتوانی . برای خودم متاسفم . برای خودم باید متاسف باشم . بی شک مشکاتیان ، انچه را که در دل داشته ، لااقل برای خود نواخته . برای خودم متاسفم که من ، که ما ، در شرایطی زندگی نمیکنیم که فرصت شنیدن ، و حتی زیستنش را بیابیم . و این تنها مختص ِ مشکاتیان نیست . ایا استاد جلیل شهناز ، استاد بیگجه خانی ، استاد پایور و . . . ان قدر برای فرهنگ و هنر این کشور عظیم نبوده اند که لااقل چندین اثر ِ تصویری قابل توجه به یادگار گذاشته باشند ؟
کسانی که دست اندرکار بودند و هستند ، چگونه جواب ِ ایندگان را خواهند داد ؟ ؟ ؟
من خسته ام . بهتر ان است کمی خزان نوش کنم . . .