تردشکنی : از تیرهای بتنی تا جوامع بتنی

گاهی که فکر میکنم ، به طور شگفت اوری ارتباط میان پدیده هایی را میبینم که در ظاهر هیچ ربطی به هم ندارند . بسیاری از انها قابل بیان به صورت عمومی نیستند و تنها میتوانی با افرادی که از نظر روحی نزدیک تر هستی ، در میانشان بگذاری . اما گاهی چیز هایی به نظرم می ایند که به هیچ وجه نمیتونم از کنارشان عبور کنم از بس که واضح اند . نمونه ای در اینجا میاورم که حاصل اختلاط جو این مدت اخیر و مطالعه ی شب اخری درس بتن میباشد .

۱.پدیده ی ترد شکنی در تیر های بتنی:

ابتدا باید به زبان ساده بگویم این پدیده به چه معنا ست . به زبان ساده میگویم به ان  خاطر که خودم نیز اینگونه ساده فهمیدم .

در یک دید کلی ، تیر بتنی که یکی از اجزای سازه های بتنی ست ، از دو جزء اصلی بتن و میلگرد تشکیل شده است . زمانی که می خواهند تیر ها محاسبه کنند ، باید مقدار میلگرد را تعیین کنند . بر خلاف تصور اولیه که هرقدر میلگرد بیشتر باشد تیر مقاوم تر می شود ، مقدار میلگرد باید در یک حد معین باشد . تا جایی که میگویند تیر ها را بر اساس میلگرد حداقل طراحی میکنند .

دلیل ان ساده است . اگر مقدار میلگرد زیاد باشد ، در زمانی که تیر تحت بار های شدید قرار میگیرد ، تمام بار را میلگرد تحمل میکند ( به اصطلاح علمی میلگرد جاری نمیشود . یعنی به مقاومت نهایی خود نمیرسد ) . و از انجا که تمام بار ها ( کششی و فشاری و در مواردی پیچشی ) را میلگرد تحمل کرده ، بتن ترک نمیخورد . در نتیجه ما متوجه اتفاق عجیبی نمیشویم تا اینکه سقف به صورت یکبارهبر سرمان اوار می شود . به همین خاطر اهل فن میگویند برای طراحی تیر ، بهتر است  علاوه بر رعایت درصد فولاد مجاز ،از میلگرد با مقاومت جاری شدن پایین اسفاده کنیم . واین داستان در کتب طراحی سازه سر دراز دارد و تا همین جا ما را کفایت میکند .

۲.و اما ! پدیده ی ترد شکنی در جوامع بتنی :

شاید بتوان از یک نظر ، مردم یک جامعه رو به همان میلگرد های بکار رفته در تیر های بتنی تشبیه کرد . ( کرامت و عظمت و شوکت و قدرت احساسات و . . . انسانی را فراموش نکردم . مثال است . )

زمانی که مقاومت کششی و فشاری مردم جامعه زیاد باشد ـ چنان که به نظرم  در مورد مردم ما به شدت چنین است ـ مردم تمام فشار ها و توهین ها را تحمل میکنند . توهین های ریز و درشت . و این مقاومت تا حدی پیش میرود که بسیاری از چیز ها را اصلا توهین نمیدانند . این را که هر روزه فشاری بسی فرا تر از فشار قبر را ( با فرض وجود چنین فشاری ) تحمل میکنند . این را که حتی برای پرداخت پول ،و نه حتی گرفتن ان ، باید ساعت ها رد صف های طولانی بایستیم و دهان به غر زدن های بی حاصل باز کنیم. و هزاران هزار مورد دیگر .

3.

و هیچ کس به این نمی اندیشد که چگونه  سازه ی جامعه ، بدون هیچ ترکی ، بدون هیچ هشداری ، به ناگاه در هم میشکند . و خوابمان را می اشوبد . و خونمان را می ریزد . بی انکه فریادی براورده باشیم . بی انکه از خود اسطوره ای ساخته باشیم . شهید می شویم . شهید می دهیم . بی شکوه ترین شهیدان را . شهیدانی که تنها از شدت ترحم و خشممان است که صدها دیوان شعر میسرایم برایشان . چراکه انها نیز یکی از همین ما بوده اند . چرا که فرصت نکرده بودند

که خود ، طبل سرخ زندگی شان را انگونه که باید به نوا در اورند

در نبض زیراب

در قلب ابادان

چرا که جامعه ی بتنی امروز ما شعر خونش به سرخی شعر خون سلطان پور ها و ارانی ها نشده است هنوز ، که  بسراید با سه دهان صد دهان هزار دهان ، با سیصد هزار دهان

چرا که هنوز انسان قافیه ی شعرمان نشده است . انسانی که کلمه ی حرکت باشد و شتاب . که گوش جان بسپارد به مارش فردا . که برخیزد و بیفتد و سرعت انفجار گونه ی خون در نبض را به سخره گیرد و پا هایش را از بدنش برویاند چون ریشه ی استوار گز در بیابان تاریک هول و هراس. چرا که هنوز راه نمیرویم بر تاریخ ، بر چین ، بر ایران و یونان

چرا که هنوز شتابان نشده ایم در رگ ویتنام . در رگ ابادان .

چرا که هنوز قافیه ی دزدانه ، قافیه ی جنایت ، قافیه ی زندان در برابر انسان در شعرمان قالب است . چرا که هنوز قافیه ای که ادلف رضا خان ها در شعرمان نهاده اند ، تا اکنون در انتهای هر بیتمان تکرار می شود .که نومیدانه گهگاهی پناه بر حافظ میبریم و حزن الود نجوا میکنیم : ادمی در عالم خاکی نمی اید به دست . . . چرا که هر روز رضا خان ها بزرگ تر میشوند . هرچه باشد انسان به حریم ژنتیک نیز دست یافته و رضا خان هایی دیکتاتور تر می افریند .

و انگار تنها باید در شعر های افسانه گون بخوانیم از انسان بی مرگ

از انسان, ماه بهمن

از انسان, پولیستر

از انسان, ژاک دوکور

از انسان, . . .

و انگار باید ارامانی ترین سخن بدانیم ، بدیهی ترین ارزو را که : روزی دوباره قلب هایمان را پیدا کنیم

روزی دوباره مهربانی دست زیبایی را بگیرد

و ان قدر ارمانی باشد که وقتی یادت می اید قلب بی گناهی با یک گلوله ی کوچک سربی مهر و موم شد و به زیر خاک رفت از خواندن این شعر و دور بدون واقعیتش به وضعی که داری ، اندوه وار در خودت کز کنی . به مانند کسی که در جزیره ای متروک گرفتار امده باشد و کشتی نجات در انتهای افق ، فریاد های حنجره خراشش را نشنود و به ان سوی کاسه ی دریا بلغزد .

4.

اری!  گاهی که فکر میکنم ، به طور شگفت اوری ارتباط میان پدیده هایی را میبینم که در ظاهر هیچ ربطی به هم ندارند . بسیاری از انها قابل بیان به صورت عمومی نیستند و تنها میتوانی با افرادی که از نظر روحی نزدیک تر هستی ، در میانشان بگذاری . اما به نظرم این مورد بسیار واضح امد . ان قدر که حتی میشد با کسانی که نمیشناسی هم درمیان بگذاری .

حال شما قضاوت کنید . واقعا ارتباطی هست یا من دچار توهم هستم ؟ بگویید واقعا چقدر فرق است بین ترد شکنی در تیر های بتنی و جوامع بتنی ؟

 پ ن : جهت درک شیوا تر بند ۳ ، مراجعه شود به شعر ” قصیده ی انسان ماه بهمن ” و ” ترانه ی بزرگ ترین ارزو ” از احمد شاملو ، که عمده ی این بخش ، وامدار کلام عصاره وار اوست .

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *