” تغییر ” و موضع ِ ما

1 .

اگر خیلی با احتیاط بخواهیم زمانی رو مشخص کنیم ، دویست تا دویست و پنجاه سال قبل ، زمان مطمئنی بحساب میاد . بله . فکر میکنم اینجوری مطمئن تره که بگم تا حدود دوست و پنجاه سال ِ قبل ، روند تغییرات بسیار بسیار آهسته بود .

الان و اینجا اصلا قصد ندارم درباره ی چرایی ها ، ریشه ی چرائی ها ، محاسن و معایب این واقعیت صحبت کنم ( که بی شک دلایل بسیار جذابی داره ) اما چیزی که بوده ، این بوده که در همه ی شئون ِ زندگی ، ریتم ِ همه چیز آهسته تر بوده . ریتم سفر ها ، تحولات جامعه ، تحولات هنر و بنیان های هنری و معماری ، تحولات و تغییرات ِ تکنولوژیکی ( تکنولوژی به معنایی که در زمان خودش مطرح بوده ) و حتی مبانی ِ فکری و فلسفی هم با ریتم بسیار کند تغییر میکرده . مثلا برای قرن ها یک فکر و نظر ، فکر و نظری بوده که باقی میمونده .
گفتم که قصد ریشه یابی و صحبت درباره ی مزایا و معایب این واقعیت ندارم ، اما این ویژگی ، یه نتیجه داشته : آدم ها به قدر ِ کافی ( گاهی به اندازه ی نسل ها و قرن ها ) فرصت داشتن که پیرامونشون رو بشناسن و خودشون رو باهاش تطبیق بدن . ( خیلی وسوسه شدم که درباره ی اون ریشه ها بنویسم ، اما واقعا طولانی تر از اونه که دست های زنگ زده ی من بعد از این مدت نبودن ، قادر به نوشتنش باشه !)

تو هر صنعتی ، برای نسل ها ، حتی ابزار های اون صنعت ثابت و دست نخورده باقی میمونده . جد به پدر و پدر به پسر و پسر به پسر نحوه ی کار با همون وسیله ای رو توضیح میداده که همیشه بوده . در مورد ِ مسائل ِ نظری هم تفاوت زیادی نداشته . گاهی قرن ها ، یک تئوری ، تنها تئوری ِ مطرح و قابل فکر بوده .

این روند اما از حدود دویست سال ِ قبل ، آهسته آهسته ریتم تند تری به خودش گرفت . باز هم در همه ی زمینه ها ! انگار انگشت ِ حیات ، روی دکمه ی سرعت بالا خورده باشه . نظرایات در علوم ِ پایه ، سریعتر از قبل جای همدیگه رو میگرفتن . بنیان های فکری ، دیگه برای قرن ها ثابت نبودن ، چهره ی سرزمین ها سریعتر تغییر میکرد و همه چیز ، هر چیزی که انسان ِ این جهان باهاش سر و کار داشت ، زودتر تغییر میکرد .

و این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه تو چهل – پنجاه سال ِ اخیر ، شکل ِ سرسام آور به خودش گرفت . و در پونزده بیست سال ِ اخیر ، اون سرسام ، تبدیل به جنون ِ پنهان شد .

در این مورد هم اصلا قصد ندارم درباره ی ریشه ها و تبعات ِ این حقیقت صحبت کنم . تنها چیزی که میخوام بگم اینه که : آدم ها مثل ِ قبل ( حتی مثل ِ سی چهل سال ِ قبل ) فرصت ِ تطبیق دادن ِ خودشون با تغییرات رو ندارن ! بهمن ِ تغییرات ، فرصت ِ اتخاذ ِ موضع ِ شخصی نسبت به اون تغییر و تطبیق پیدا کردن باهاش و تفهیمش رو به کسی نمیده .

گوشی موبایلی که امروزه روز ، اولین چیزیه که صبح چشممون بهش می افته و شب نگاهمون ازش گرفته میشه ، حتی سیم کارتی که داخلش میذاریم با سیم کارتی که ده سال ِ قبل تو گوشی ها میذاشتیم فرق میکنه .
نظریه ای که امروز مطرح میشه و تو بر اساسش به تحلیل ِ یه اثر ِ هنری مشغولی ، تا فردا صبح یه نظریه ی متناقض با اون اومده و حتی درباره ش مقاله هم نوشته شده و بر اساس ِ اون نظریه ، یه عده نشستن دارن طراحی یه شهرک رو انجام میدن !!! ( قدری بزرگ نمایانه س . اما نه اونقدر زیاد ! )

خلاصه ی کلام اینکه ما تو این دوره زمونه ، فرصت ِ مطابقت دادن ِ خودمون با روز ها و تغییرات ِ هر روزه رو نداریم .

2 .

بیشتر از ده ساله که چراغ اینجا اگر نخوام بگم روشن ، که لااقل چشمک زنان روشن بوده . خیلی خیلی خوشحالم که تجربه ی بودن در روزهای اوج ِ دوران وبلاگ و وبلاگ نویسی رو تجربه کردم . اون موقع که هنوز ” تولید ِ محتوا ” تولید محتوا نشده بود ، ده ها و صد ها نفر بودن که محتوای ” فکر ” هاشون ، تولید ِ محتوا میکرد . بی شک برای نسل ِ اینستاگرامی ، تصور ِ اتفاقات و تبادل نظر ها و کلا اتمسفری که در وبلاگ ها جاری بود ، غیرقابل باوره ؛ حجم ِ تبادل نظر هایی که درباره ی نوشته ها میشد و فکرورزی ای که بین آدم های ناشناس جریان داشت .

مرثیه های زیادی درباره ی افول یا حتی پایان ِ دوران ِ وبلاگ نویسی نوشته شده که بیشترشون مبتنی بر نوستالژی بازی های الکی و غیر ِ کارآمده . من الان قصد ِ تحلیل ِ دلایل ِ این افول ندارم . حتما تو یه پست ، چیزهایی که به نظر ِ خودم میرسه رو خواهم نوشت ، ولی الان صحبتم چیز دیگه س .

من ، من ِ سه نقطه ، یه آدم ِ خیلی خیلی معمولی بودم و هستم ، و خب طبیعیه که خروجی ِ یه آدم ِ بیش از حد معمولی ، معمولی خواهد بود . در نتیجه اینجا ، یه جای بسیار معمولی بود همیشه . هیچ وقت وبلاگ ِ پربازدیدی نبوده . مثل ِ زندگی ِ حقیقی ِ واقعی ِ خودم . همیشه کم ِ با کیفیت رو به زیاد ِ همین جوری الکی ترجیح دادم . اما حتی من ِ معمولی ، در بستر ِ این رسانه ، با آدم هایی آشنا شدم که هنوز تو فکرم هستن . هنوز نوشته هاشون رو به یاد دارم . هنوز چیزهایی که براشون مینوشتم رو هم به یاد دارم . و به یاد دارم که چطور با هم تبادل نظر میکردیم . . . وقت میذاشتیم و گاهی نظرات ، از اصل ِ مطلب طولانی تر میشد . میخوام بگم که بدون ِ اینکه هیچ ذهنیتی نسبت به واقعیت ِ فیزیکی ِ بیرونی ِ همدیگه داشته باشیم ، برای هم مهم بودیم . بیشتر از همه ، فکر هامون بود که برای هم مهم بود .

از اون زمان ، بیشتر از ده سال گذشته ، و خیلی از وبلاگ هایی که بودن ، دیگه نیستن . برای من به شخصه ، این یه حفره ی بزرگه . اما جدای از دلایلی که بعد ها درباره ش خواهم نوشت ، یه چیز رو نباید فراموش کرد : روند ِ تغییرات !

از زمان ِ اوج ِ دوران ِ وبلاگ ، تغییرات ِ خیلی زیاد و خیلی سریعی رخ داد که خیلی از ماها ، خودمون رو باهاش منطبق نکردیم . یا نخواستیم که منطبق کنیم . هر کدوممون هم دلایل ِ متفاوتی داشتیم . اما همچنان که تغییراتی که تو بخش ِ قبل گفتم ، از کسی نظرخواهی نمیکنه که باهاش موافقه یا نه ، اینجا هم همین واقعیت جریان داره . تغییرات نمی ایستن تا ببینن شما باهاشون موافقت میکنید ، میپسندینشون یا نه . له تون میکنن و از روتون رد میشن ، اگر در جای درست نسبت به مسیرشون نه ایستاده باشید .

3 .

تو این ده سال ، فضای مجازی هم خیلی تغییر کرده . همه چیزش . و من فکر میکنم که خیلی از وبلاگ نویس ها از این تغییر جا موندن . بعضی ها به دلیل وابستگی ِ به مکانیت ِ مکانشون ، خیلی ها به واسطه ی ترس از تغییر ، خیلی ها به واسطه ی حل شدن تو این تغییر ، و خیلی ها هم به واسطه ی خیلی دلایل شخصی و جمعی ِ دیگه .

من خودم به شخصه هیچ وقت از فضای مجازی خوشم نیومده بوده . شاید شنیدن ِ این حرف از کسی که یه وبلاگ ِ 10 ساله داره ، عجیب باشه . اما همیشه بودن های حقیقی ِ قابل لمس رو به مَجازیت های پشت ِ پنجره ترجیح دادم و میدم . بخاطر ِ همین هم هیچ وقت تو هیچ کدوم از شبکه های اجتماعی فعال نبودم . نه اون زمانی که ” اورکات ” مُد بود ، نه زمانی که یاهو 360 اومد . بخشیش به این دلیل بود که هیچ کدوم از اونها ، رسانه ی من نبودن . من و بودن ِ من بیشتر مبتنی بر ” نوشتار ” و ” نوشتن ” بوده تا عکس .

وقتی فیس بوک اومد ، آدمی که پشت ِ سه نقطه هست ، یه اکانت برای خودش درست کرد . چون اونجا علاوه بر اونکه میشد نوشت ، میشد با کسایی که زمانی بودن و حالا پراکنده شدن هم ارتباط برقرار کرد . بعد اهسته آهسته اونجا هم کمرنگ و کمرنگ تر شد ، تا جایی که فکر میکنم آخرین چیزی که تو فیس بوک نوشتم ، مربوط به حدود سه سال قبل بشه .

بعد از اون ، اینستاگرام شروع به اوج گرفتن کرد . بستر ِ این رسانه ( یا به قول خارجکی ها این ” مدیا ” ) بر مبنای عکس پایه ریزی شده بود . و خب طبیعتا من نه تو زندگی ِ شخصیم خیلی آدم ِ عکسی ای هستم و نه وبلاگی که داشتم ، فوتوبلاگ بود . برای همین هیچ وقت بهش فکر هم نکردم که وارد اینستاگرام بشم . و نشدم .

بعد تر اما به واسطه ی دوستان و دیدن ِ بعضی صفحات ِ عمومی ، فضای کلی ِ این رسانه دستم اومد . و نتیجه یک چیز بود : تاسف ِ ناباورانه !
تو همون شناخت ِ سطحی ، حجم ِ عظیمی از بیهودگی رو دیدم . آدم هایی که ته مونده ی غذای کس دیگه رو نگاه میکردن . . . تفریح ِ خیلی ها ، دیدن ِ تفریح ِ کسای دیگه بود . . . ایجاد نیاز در مورد ِ نیاز هایی که اصلا وجود نداشتن . . . تلاش برای نشون دادن ِ چیزهایی که به شدت مصنوعی هستن و خیلی وقتها اصلا وجود ندارن . . . آدم هایی که دست ِ راست و چپ شون رو نمیشناختن و بعدتر فهمیدم از طریق ِ همین اینستاگرام ، درآمد ِ میلیونی دارن ( برای منی که همیشه تو فضای وبلاگی بودم ، کسب ِ درآمد تا مدتها عجیب بود و نمیفهمیدم چطوری چنین چیزی ممکنه ! )

همه ی اینها ، وقتی حس ِ تاسف ِ ناباورانه رو تو من شدیدتر کرد که حجم ِ زمانی که آدمها تو این محیط سپری میکنن رو دیدم ! البته ، بی شک چنین رسانه ای با چنین حجم و گستردگی ، روی دیگه ای هم داره . بی شک صفحاتی هستن که مطالب قابل تامل دارن _ چیزی فراتر از سرگرمی ِ صرف _ اما من درباره ی فضای کلی حرف میزنم ! ( همچنان که در زمان ِ شلوغی ِ فضای وبلاگ نویسی هم کم نبودن وبلاگ هایی که صرفا چس ناله کپی و پیست میکردن و به معنای واقعی کلمه ، زرد بودن . )

و جالب اینکه ، خیلی از دوستانی که خودشون اینستاگرام داشتن و دارن ، از کلیت ِ محیطش ابراز ِ نارضایتی میکردن ! و شگفت انگیز ترین بخش ، این بود که حتی در مواجهه با مطالبی که براشون به هر دلیل ناخوشایند ، غلط ، اشتباه یا هر چیز ِ ناخواستنی ِ دیگه ای بود ، سکوت میکردن . انگار اکثر ِ آدم ها مسخ شده بودن !

4 .

هنوز هم میدونم که اینستاگرام ، رسانه ( مدیا ) ی من نیست . من نوشتنی هستم و اونجا عکس گذاشتنی ! اما بعد از ده سال بودن در فضای وبلاگی ، فکر کردم باید لااقل این فضا رو امتحان کنم . بی شک ، نمیتونم و قرار نیست که تغییر عمده ای در بقیه ایجاد کنم . به هیچ وجه ، به هیچ وجه ، به هیچ وجه هم قرار نیست که اینجا بخاطر ِ اینستاگرام تعطیل یا کمرنگ تر از چیزی که هست بشه .

تصمیم گرفتم یه کپی از مطالبی که اینجا میذارم ، اونجا هم بذارم . اینجوری اونجا هم هستم ، لااقل برای تعامل . لااقل برای امتحان . هنوز هیچ شناختی از قابلیت های اونجا ندارم . اما اگر آدم ها تغییرات رو لااقل امتحان نمیکردن ، هنوز باید به شکل ِ چاپ سنگی نشریه تولید میشد ، یا مثلا باید هنوز روی خشت ِ خیس مینوشتیم و میذاشتیم تو آفتاب خشک بشه !

اگر تو اینستاگرام راحتتر هستید ، من اینجا هستم !

 

 

 

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *